جانا؛ به سرای دل ره بی حدّ و شمار آید
بشمار فغانهایی کز نای و ز تار آید
در هر پگهی برجه با نالۀ جان سوزی
چون مرغ غزلخوانی بر شاخسار آید
گوشی به نواهای آن نوگل خندان ده
چون با رخ آتشگون بر شاخ انار آید
از شوق سما امشب ناهید و شباهنگی
گر سوی تو نشتابد، ماه شب تار آید
گر طالب مطلوبی، رو سوی بیابان نه
آن را که تو می جویی سویت به شکار آید
در روز اگر خجلت سنگ سفرش گردد،
آن عاشق شیدایی اندر شب تار آید.
چهری؛ نه شب تاری بگذشت و ننالیدی
بستان ز سرشک تو ترسم که ببار آید.
2005
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |