Published on Iranian.com (//legacy.iranian.com/main)

راه بی پایان

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
13-May-2008
 

من ز پربارترن شاخه این فلسفه حکمت جستم؛

و ز بیدارترین مردم این دیده نظر فرمودم.

کوچه پس کوچه این شهر چراغانی را

به تمنای چراغی گشتم.

خاک ده مدرسه را با نوک مژگان رُفتم.

گوش تا گوشه این کوشک ولیک

خالی از گرمی یاری دیدم.

 

حافظم گفت سخن "با لب شیرین دهنان" باید گفت؛

ترس از واقعه،جانا؛ بیجاست.

پست و پهنای و بلندای تن حادثه را باید دید.

جامه ای نو به تن پیر و جوان باید کرد.

سجده بر پای گل سوری برد.

بوسه بر موج نسیم سحری باید داد.

رنگ را باید دید؛

آسمان را فهمید؛

نزد پای تپش اقیانوس

علم طماع ارسطویی را

سر به سر قربان کرد.

نرد را باید باخت.

زند را باید خواند؛

رو به پازند آورد.

آب پاکی ز پرستشگه ناهید آورد.

علف و آب و دل و دیده و محراب و گل آتش را

یکسره باید شست.

کینه را یکشبه از دار محبت آویخت؛

و سیاوش آسا

گام در سینه آتش کوبید.

شیوه مدهشی و مستی را

باید از مرغ سحر وام گرفت.

تا سراپرده خاک و هنر روییدن

یکنفس باید تاخت.

خانه ای بایدساخت؛

و ز نو باید زیست.

 

پس به چاالاکترین باد درین جلگه ترنم کردم.

حُله عقل به دزدان تفلسف دادم.

تشنگی واستدم از دل تبدار کویر.

شمع را به خودسوزی آتش خواندم.

بر در بتکده عشق غلامی کردم.

آب از منطق زنبور عسل نوشیدم.

همچو خور "آینه گردان"رخی گردیدم.

و دل آزاد زاندوه درون وارستم.

 

 

بیست و پنجم اردیبهشت ماه

یک هزار و سیصد و هشتاد و هفت

اتاوا

 

Balatarin
Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia

Source URL (retrieved on 12/07/2012 - 08:32): //legacy.iranian.com/main/blog/manoucher-avaznia-1

 
© Copyright 1995-2010, Iranian LLC.   |    Archives   |    Contributors   |    About Us   |    Contact Us   |    Advertise With Us   |    Commenting & Submission Policy   |
|    Terms   |    Privacy   |    FAQ   |    Archive Homepage   |