حبابهایبازیگوش
درپایفوارههایگمان
یکایکمی ترکند
از سر خوشی.
دستان آب
قلب آتشگون هندوانه ی فصل را
رویایتسکین تشنگیاست
که همسازبا بزم بی شتاب گپهای دوستی
و پچ پچبیامانآجیلهای ترد
بر کرانه ی رود
زیر سایه گاه درختان سالخورده
موجمیزند.
پهندشتجمجهرا
سرتاسر
ازسبزههای سیزده
وگلهایوحشیرنگ
آکندهام.
احساسرا
گویی
هنوز
ازطراوتوشادابی
سرشاراست.
و روح را
کهجدایینیستاز تن
چندانکهخوناز انسان.
و من تا یاد دارم
در ریختنش
دشنه در آستین
خدای را
در آستانه
واعظی
نیازمی جوید.
و وضوی نهی می بندد
خاضعانه
هرصبحگاهان
درقصدکشتاررنگ.
Recently by kavir | Comments | Date |
---|---|---|
به قلبها باید رسید | - | Aug 14, 2012 |
دانه های امید | 8 | Apr 09, 2012 |
پروای دل | - | Feb 17, 2012 |