حالا که قرار است در پیراهن باد جایت بدهم و از همان هوای بالای سرم، به پایین ات بکشانم، با صدای نیمه کوتاه صدایت می کنم تا بیش از این ها در چنبره حسرت و لمس نمانم.
حالا که قرار است پیراهن ارغوانی را از تنت بیرون کنم تا لخت و عور، در برابرم بایستی با صدای نرم تو، دلم می خواهد به جز سکوت، هیچ چیز دیگری در اتاق نباشد.
دیشب که کلون در را زدی با تن خواب زده در را برایت باز کردم تا پری کوچکم، پا به روی کف چوبی خانه ام بگذارد.
هیچ چیز فرق نکرده هیچ چیز! جز صدای آب باران که از سقف سوراخ زمان همچنان از ناودان به پایین می ریزد.
هیچ چیز برای من فرق نکرده جز تکرار دوست داشتن هایم به تو.
با شلوارک کوتاه و پیراهن سفید مردانه و دمپایی لاانگشتی و عطر خوش زندگی، بغلم کردی بی آنکه حتی کف چوبی برای ثانیه ای صدای لق خوردنش به گوش های من و تو برسد. دست راستم با پنج انگشتم به دور کمرت بود. قد پیراهن مردانه ات اندکی از بالای گودی کمرت بالاتر بود.
به خوبی پوست نرمت را حس می کردم و این چقدر خوب بود که انگشتم از شرجی هوا خیس می شد و لب های تو درست در گودی صورتم چفت می شد به طوری که حس یکی شدن تنم را در هم خلاصه می کرد و می توانستم انگشتم را پایین تر بیاورم. حالا که انگشتم روی پوستت سر می خورد دلم می خواست تا مچ پایت بیاید. دلم می خواست با انگشت هایم روی بدن تو نقاشی بکنم.
آبرنگ کنار میز آشپزخانه را برداشتم تا ده انگشتم را به ده رنگ متفاوت آلوده کنم. دلم می خواست از زیر پستان های سفت و کوچک تو تا سوراخ نافت همین طور رنگ بریزم تا به زاویه ی مثلث تو رنگ پاشی هایم ادامه پیدا کند.
پری پیراهن پوش من! دلم می خواست همین طور که بال های اشتیاق پر از هوس ات را از روی شانه هایت بر می داشتم غرق بوسه ات می کردم.
خودت می دانی که چقدر این پیراهنی که برایت خریده ام را دوست دارم. تنها خواهشم این است که این پیراهن را هر وقت که با من عشق بازی می کنی به تن ات بپوشانی. چون بهترین وقت خوانش هوس ها، وقتی است که با هم غلت می خوریم و پارچه پیراهنت در میان ملافه ها چروکیده می شود.
اتوی ذغالی کنار تختم همیشه داغ است نگران پیراهن چروکیده ات نباش.
Recently by hadi khojinian | Comments | Date |
---|---|---|
ابرهای حامله از باران | 4 | Jul 28, 2012 |
مادام بوواری | - | Jul 07, 2012 |
دیوارهای روبرو | 6 | Jun 26, 2012 |