اِمروز تمام وقتْ بی حوصله بودیم،بی حال و زود رَنج..اندکی از زَمانه دِلخور بودیم، طلب حاجَت از مولانا کردیم،اِفاقه نکرد،از شیخ هَرات درخواست نیایِش کردیم..دردی دَوا نکرد !تقویم را دیدیم و آه کشیدیم که هفتاد سال از مرگ کمال الملک گذشت...
خان بابا جانم تعریف میکند که جّد بزرگوار ایشان (پدر بزرگ پدرم) به دربار کامران میرزا فرا خوانده میشود و ایشان از جد پدرم میخواهد که میان ایشان و استاد، پا در میانی کند که چرا با ایشان به واسطه مادر بزرگوارشان قوم و خویش بودیم و جد پدرم نیکو مردی بود که از خیر و نیکی مُضایقه نمیکرد!
معلوم شده است که مرحومِ مغفور،شازده کامران میرزا از استاد تصویری خواسته است که بر غیر شَرعِ اسلام بوده است و استاد با آنکه با مذهب و آل فانی و باقیْ آن کاری نداشته است،از کشیدن آن خود داری میکند و شازده عصبانی میشود و به ایشان تُندی میکنند.
ایشان به قم میرود تا استاد را ببیند و استاد بسیار رَحیم و کریم بوده اند و حاضر میشود که تصویری بکشد اما عورتِ نسوانْ پوشیده بماند.ایشان در همین ملاقات چند خط شعر هم به جد پدرم نوشته شده بر کاغذِ اعلائِ فرنگی، هدیه میدهند سفارش جّد پدرم را میکنند که وارد لُژِ بیداریِ ایرانیان شوند و ایشان خود مُسیو کِپینِسْ را مأمور کردند که به جّد پدرم زبان فرانسوی را بیاموزند.
همینطور ایشان در گذری که از شِمیران داشته است،چند اثرِ ذغالْ کارْ شده را به جّد پدرم هدیه میدهد و این آثار تا زمانیکه ما در مملکت ایران بودیم،بسیار خوب و مطمئن نگهداری میشدند و حال بعد از گذشت سی و یک سال،نمیدانیم چه بر سر آنان آماده است و صد حیفْ اگر به دست ناخلف افتاده باشد.
این اثر را هم ما درست کردیم تا یاد ایشان را پاس بداریم.
باشد که آینده گان هم یادِ ایشان را همیشه پاسْ دارند.
سِویل،اِسپانیا ،اوت ۲۰۱۰، آمرداد ۱۳۸۹
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |