گاهی خدایی به خدا من نمیبینم،هیچ گونه دل خوشی من از بنده گانش نمیبینم،پائیز را در بهار بینم و من هیچ فردی خوشبخت نمیبینم !
دلم خوش نیست و با ماتم همنشین گشته ام،آرامش ندارم و من پی در پی هم آغوش دردم و غمگینم و هیچ همسازی ندارم.
***
او را از سالهای دور میشناسم،بی آنکه خودش داند..او را همیشه من پرستیدهام ! او را همیشه من تحسین کردهام ! او را به هنگام عشق بازی با پدر نامزدش غافلگیر کرده ام،او را به هنگام رنگ آمیزیهای مختلف دیده و لمس کرده ام.. در سالنهای اپرا او را من دیده،شنیده و برایش کفّ زده ام، همگام با او بغضم را بارها در خود فرو کشانیدم..
او را من از سالهای دور میشناسم.بی آنکه خودش داند.
***
اواخر سپتامبر ۲۰۰۲ میلادی بود که به جشنواره فرهنگی فیلم سن سباستین دعوت شده بودم،در مهمانی افتخاری که خبرنگاران اروپایی به افتخار این جشنواره داده بودند،شرکت کرده بودم،مهمانی در کاخ کورسال بود و من حیرت زده از زیبائی آنجا..تنها به دنبال سوژه برای نوشتن بودم،آنگاه او را دیدم،از دور با چشمانم،با همین چشمان سیاهم او را دیدم،نزدیکتر شدم،اندکی جلوتر.. باز کمی جلوتر..من او را دیدم.
او ژولیت بینوش بود !
حال دیگر خیلی نزدیک به او بودم،قلبم تند تر میزد و چشمانم بی اختیار اندامش را از بالا به پایین،از پایین به بالا تجسس میکرد،افکارم به دنبال قشنگترین احساس موجود میگشت تا بلکه او را در وجود خودم معنا کنم.. قبول میکنم،اعتراف میکنم.. او را تنها برای خودم میخواستم و او را من در آغوش خودم خفته میخواستم.
به ایشان سلام کردم،خودم را معرفی کرده و به خاطر فیلم جدیدش به ایشان تبریک گفتم،بسیار با احترام و ادب خاص فرانسوی من را تحویل گرفت و چند لحظه یی که با او صحبت کردم،احساس غرور کردم... او در آن لحظه تنها موجود زیبائی بود که در زندگیام دیده بودم.. ژولیت زن زیبایی است و تو باید این زیبائی را خود از جلو بینی و خود او را حس کنی.
دستش را بوسیدم و آرام از کنارش رفتم... تا مدتی قلبم تند میزد و دستهایم میلرزیدند، یل لحظه بی آنکه بر خود مسلط باشم،برگشتم.. دوباره وی را دیدم که به من لبخند میزد و من این لبخند را همیشه در صندوقچه قلبم حفظ خواهم کرد.
دیگر از کنارش خیلی دور شده بودم،من انگاری همچنان با او در حال رقصیدن تانگو بودم،این نزدیکی و این رقص خیالی را من هیچ گاه فراموش نخواهم کرد.***
مادرید، بهار ۲۰۱۰
امروز دیدم که ژولیت گریه میکند،او برای جعفر پناهی اشک میریزد و تمام پهنای صورتش غمگین و افسرده بود،نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و من هم بغض کرده و اشک ریختم و در دلم این زن را بار دیگر تحسین کردم.
تقصیر خودم نیست،این اصلا در دست من نیست.. گریه بچهها و اشک زنان روی من خیلی اثر دارد،به خصوص که این روزها دلم هنوز رنگ پاییزی دارد و دلیل فراوان برای همخوابگی با افسردگیهای بی رحم !
***
گریه او را من میبینم
آرام آرام،قطره قطره.. اشکهای این زن زیبا را من میبینم.
آن زن زیبا را دل شکسته میبینم.. آن چنان که من هم پا به پای او میگریم که شاید او تنها درد نکشد و تنها به پیشواز غم نرود.
نمیدانم او را چطور آرام کنم، نمیدانم چطور خود مرهمی برای زخم او باشم وقتی که خودم تنها یک مرده متحرکم و مملو از زخم !
در یک رویا، تنها یک خیال و یک خواب بی ریا، دستانش را میگیرم و به او لبخند میزنم.. چند لحظه در اعماق چشمان زیبایش شناور میشوم و این حالت من را به یاد تمام نغمههای زیبای لیست و دبوسی میندازد.. او را در آغوش میگیرم و نوازشش میکنم.
پشت یک سایه شبانه و پشت یک افکار عاشقانه، به او میگویم :
آرامش،صبر و تحمل... غیر از این چاره یی نیست و بیش از این .. هیچ راهی نیست.
***
در این حال که هستم، در این احوال.. این سختیها که هستم،از نتوانی،از این که نمیتوانم به نحوی مفید باشم.. سخت در خودم هستم.
نمیدانم این زمانه تا کی به من و دیگر هم وطنانم زجر خواهد داد ! تا کی میشود تحمل کرد و تا کی به جای دیدن بهار در چشم هایمان.. پاییز را قاب کرده و بر کنج دیوار دل زد !
گذشت زمان را احساس میکنم،حال پژمردگی گلها را من چه زود باور میکنم.. عزیزانم یکی یکی میمیرند و دور از خانه به ضیافت دنیای باقی میروند.
با خدا سخن میگویم،هر گام که دیگر قادر به مهار کردن بغض سرکشم نیستم..اشکهایم میریزند و سپس از نا مردیهای زمانه به خدا پناه میبرم.
دلم خوش نیست،من این را بارها گفته ام.. من بیمار و حالم هیچ خوب نیست !
***
هنوز اشکهای ژولیت را میبینم..هنوز در کنارش،در خیال و در رو یایش.. اشک میریزم،برای او، برای خودم،برای هم وطنان دلم میسوزد و برای خانه من اشک میریزم.
اشکهای من، اشکهای ژولیت.
***
مادرید، اسپانیا.. بهار نه چندان بهار ۲۰۱۰.
Recently by Red Wine | Comments | Date |
---|---|---|
که خوش میآمد آن بورانی اسفناج | 4 | Dec 04, 2012 |
راهی که بازگشتی نداشت | 6 | Nov 22, 2012 |
ساعتِ آخر یک آزادیخواه | 32 | Nov 10, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
شازده جان
Red WineFri May 21, 2010 12:37 PM PDT
شازده جان ،احسنت که شیرین و به جا فرمودید. حض کردیم.
همیشه پاینده باشید.
دمی با غم بسر بردن
Shazde Asdola MirzaFri May 21, 2010 12:32 PM PDT
دمی با غم بسر بردن، جهان یکسر نمیارزد
به می بفروش دلق ما، کزین بهتر نمیارزد
به کوی می فروشانش، به جامی بر نمیگیرند
زهی سجاده تقوا، که یک ساغر نمیارزد
رقیبم سرزنشها کرد، کز این باب رخ برتاب
چه افتاد این سر ما را، که خاک در نمیارزد
چه آسان مینمود اول، غم دریا به بوی سود
غلط کردم، که این طوفان به صد گوهر نمیارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان، دو صد من زر نمیارزد