شعر

شعر
by nahidi
31-Mar-2009
 

جاده جاریست و.. مرا میخواند

دلم آواز سفر دارد

کاش میشد بروم

چمدانی دارم

پر از سوغا تی درد

 هیچکی ..هیچ کجا...منتظر من نیست

چشم من مات بر جاری جاده

که شب میرسد از راه

بکجا باید رفت ؟

چمدانی که پر از پارچه کهنه درد است را

به چه کس باید داد ؟

چمدانم در دست در هوای رفتن

شب فرا میرسد ..و..جاده را می بلعد

پر  پرواز ندارم در شب

با دو بال زخمی 

شب سیاه میشود  ساکت و سرد

جاده ای پیدا نیست

روی تکرار زمان  می مانم

و بدستم چمدانی

پر سوغاتی درد.


Share/Save/Bookmark

Recently by nahidiCommentsDate
نوروز
6
Mar 16, 2012
شعر
2
Sep 05, 2011
قفس درون
1
Jul 06, 2011
more from nahidi
 
Monda

مرسی ناهیدی

Monda


با سادگی و عمق احساست منو هوایی کردی.

تاشعر بعدیت. سلامت باشی.

ماندا


Mehman

بسیار عالی!

Mehman


آفرین!

تصویر ساز و پر احساس!


Mehrban

Nahidi

by Mehrban on

This is beautiful.


ramintork

A lovely poem

by ramintork on

I am a Forough Fan and I could sense her influence on you.

This is a lovely poem.

 


Shazde Asdola Mirza

ناهید خانوم، واقعا زیبا گفتید!

Shazde Asdola Mirza


  

و بدستم چمدانی 

پر سوغاتی درد


Orang Gholikhani

beautifull

by Orang Gholikhani on

Thanks for sharing

Orang


Azadeh Azad

Wonderful poem

by Azadeh Azad on

Dear Nahid,

I love this poem of yours. It's so raw and genuine, and I so identify with with it. Thank you for sharing.

Cheers,

Azadeh


Manoucher Avaznia

ناهید گرامی؛

Manoucher Avaznia


چکامه زیبایی سروده ای.

 

سپاس

 

با خودم گفتم باز

راز این جاذبه ی رفتن را

بگشایم یکجا.

دیدم این جذبه ی جاوید وجود

رو و سو جانب یک منزل ساکن دارد.

رنگ خاکستر آتشکده ها یادت هست؟

بانگ تکنای جرس

در دل سرد سکوت؛

به همآوازی خورشید و پگاه؟

 

چمدان را بسپار

به دم باد صبا

و رهایی بستان

از دم سرخ شفق.

 

راه بس دشواری

پیش رویت باز است.

بخت همراه سبکباران است.