دفاع از بهائيان، دفاع از يک دين يا گروه نيست


Share/Save/Bookmark

faryarm
by faryarm
14-Feb-2009
 

داستانی مهم و عبرت انگيز که نويسنده و عنوانش نامعلوم است

با تشکر از اديب محترم، جناب فتح اعظم جهت ارسال آن


 

 

آقا موشه از درز ديوار نيک نگريست. مرد کشاورز از بازار آمده بود و بسته‏ای در دست داشت. نشست. زنش نزد او آمد، تا با هم بسته را باز کنند. آقا موشه سخت کنجکاو شده بود. می‏خواست ببيند که درون بسته چيست، آيا خوراکی خوشمزه‏ای هست که او دستبردی بزند و شکمی از عزا دربياورد. مرد با دست‏های پينه‏بسته يواش يواش بسته را باز کرد. زنش به دقت نگاهش می‏کرد. بالأخره تشريفات گشودن بسته به پايان رسيد.

 

آقا موشه رنگ بباخت. درون بسته هيچ خوراکی نبود، فقط يک تله موش بود. فهميد که خطر به شدت او را تهديد می‏کند. چه کند، چه نکند. تصميم گرفت نزد ديگر جانوران مزرعه برود و به آنها بگويد که چه اتفاق خطرناکی افتاده و خطر تهديد می‏کند و جان‏ها ممکن است از دست برود.

 

شتابان به باغ رفت. فرياد و فغان بلند کرد: «آهای، تله موش آورده‏اند! آهای، تله موش آورده‏اند!» مرغک بی‏نوا، شايد که پنداشت، دستش از چاره کوتاه است، يا آن که او را در اين ميان ربطی نه، قدقد کنان گفت: «آقا موشه، سخت برايت متأسفم، ولی چه کنم که مرا خطری تهديد نمی‏کند و در اين غم تو شريک نيستم. فکری برای خود بکن، تا جانت را درببری.»

 

موش نوميد و سرخورده، نزد خوک شتافت و ناليد: «تله موش آورده‏اند، تله موش آورده‏اند.» خوک ابراز همدردی کرد. قدری در ميان گل و لای چرخيد و سپس گفت: «خيلی برايت متأسفم، آقا موشه، اما من کاری از دستم ساخته نيست، مگر آن که برايت دعا کنم. بدان و آگاه باش که هرگز در دعاهايم تورا فراموش نخواهم کرد.»

 

موش سخت افسرده شد. بسيار احساس تنهايی می‏کرد. کسی پشت و پناهش نبود. نزد گاو شتافت و از بن جان آه کشيد و گفت: «تله موش آورده‏اند، تله موش آورده‏اند.» گاو نعره‏ای کشيد و به خوردن ادامه داد. بعد که موش را چشم به راه شنيدن کلامش يافت، گفت: «آقا موشه، برايت متأسفم، ولی برای من اصلاً مهم نيست، چه اتفاقی برای تو می‏افتد. سر خود بگير و به راه خود برو و فکری برای خود بکن!» موش غمگين و سرخورده، نوميد از هر کمک و پناهی، به لانه‏ی خود پناه برد، تا از برای خويش فکری کند و راهی بيايد. در اين دنيا خود را سخت تنها می‏يافت. فقط بايد مراقب می‏بود، تا دمش در آن تله به دام نيافتد.

 

شبانگاه صدای تله بلند شد و همه فهميدند، جانوری در آن دام هولناک گرفتار شده است. زن مزرعه‏دار در تاريکی شب سراغ تله رفت. کورمال کورمال پيش رفت، تا بداند، آيا موش را به دام افکنده است، يا اتفاق ديگر افتاده. از قضای روزگار ماری سمی در هنگام عبور، مراقب دم درازش نبود و آن را در تله گرفتار ساخته بود. از درد به خود می‏پيچيد و به سازنده و گذارنده‏ی تله موش لعنت می‏فرستاد و منتظر فرصتی بود که انتقام اين درد وحشتناک را بگيرد. پای زن زارع نزديک نيش زهرآگينش قرار گرفت. دهان باز کرد و با تمام قوت او را نيش زد و سمش را سرازير خون وی نمود.

 

زن فريادی از بن جان برکشيد و افتاد. زارع بيچاره از راه رسيد و زن را افتاده ديد و مار را نيز در دام. دانست که چه روی داده است. آه جانکاه کشيد و زن را برداشت، تا به شهر برَد و مداوا کند، مبادا زهر در تنش مؤثر افتد و او را به درد فراق دچار سازد. مداوا زياد سود نداشت. تب عارض شد و تمام وجود زن از گرمای بی‏سابقه می‏سوخت و می‏گداخت. زارع برای اين که او را آرامش دهد، تصميم گرفت، سوپی از برای وی فراهم سازد. پس سراغ مرغ رفت، سر از تنش جدا کرد و بدنش را از پر پيراست، درون آبِ جوشش نهاد و نيک بپخت. مرغک نگون‏بخت قربانی شد، اما تأثيری در بهبود زن نکرد.

 

زن همچنان در بستر بيماری افتاده بود. خويشان و دوستان به ديدنش آمدند و در منزل زارع جا خوش کردند. زارع برای آن که آنها را غذايی رساند و پذيرايی کند، دل از خوک کند و او را به قربانگاه فدا برد و سر از تنش جدا کرد و بپخت و به خويشان داد، تا بخورند. اما نه دوا و درمان اثری کرد و نه ديدار خويشا ن و مهربانی دوستان. جان زن تسليم جان‏آفرين شد و تنش اسير گور.

 

زارع مجبور شد، تدارک مهمانی بيند، تا سوگواران را پذيرايی کند. گاو را فدا نمود و تنش را از زينت سر محروم نمود و گوشتش را روانه‏ی شکم مهمانان کرد. روزی و روزی ديگر. مهمانان رفتند، زن رفت، مرغ و خوک و گاو هم رفتند، و اين همه را موش از درز ديوار ديد و همچنان مراقب بود.

 

پس بدان، ای دوست من، که هر زمان دوستی، رفيقی، خويشی، منسوبی، درمانده‏ای، در دام گرفتاری فرومانده و دست ياری به سويت دراز می‏کند، آن زمان که خطری تهديدش می‏نمايد، تصور نکن که خطر فقط از برای اوست و بس. دست ياری خواهِ او را با دست ياوری ده خود بگير و او را از تنگنا برهان. همه‏ی ما در سفر زندگی همراهيم و همپای. بايد که مراقب يک ديگر باشيم و دست يک ديگر را بگيريم، از پرتگاه‏ها دور نگه داريم و از خطرها برهانيم. درماندگان را دستگير شويم، خانواده را دريابيم، دوستان را پاس داريم و چون تنی واحد پيش برويم. باشد که وحدت و يگانگی باور همه‏ی ما باشد.

 

ساليان سال دشمنان بهائيان در ايران آنچه به فکرشان رسيد و از دستشان برآمد، بر سر بهائيان آوردند. توهينی نبود که به مقدسات آئين بهائی روا ندارند، از تخريب اماکن مقدسه گرفته تا اهانت به هياکل مقدسه. تهمتی نبود که به آنان نزنند، از اتهامات اخلاقی گرفته تا تهمت‏های سياسی. بلايی نبود که بر سر آنان نياورند، از غارت اموال گرفته تا زندان و قتل و تجاوز. اما بهائيان بنا به تعاليم دينی خود به مقابله به مثل نپرداختند، زهر خوردند و شهد دادند. دشمنی ديدند و دوستی کردند، زيرا معتقدند که نفرت و ظلم را نبايد با نفرت و ظلم پاسخ داد. در غير اين صورت هرگز پايانی برای نفرت و ظلم متصور نخواهد بود. در عين حال هرگز سر در برابر ظلم خم نکردند، اعتقادات دينی خود را پنهان نساختند و دست از تلاش در راه آبادانی ايران که آن را نه تنها وطن خود، بلکه سرزمين مقدسی می‏دانند که مولای محبوبشان در آن تولد يافته است، برنداشتند.

ملت ايران سال‏های دراز شاهد اين بلايا بودند. بعضی به ظالمان پيوستند و اکثريت سکوت اختيار نمودند. کسی از آنان دفاع نکرد و اگر معدودی کمکی کردند، پنهانی و با ترس و لرز بود. هيچکس نيانديشيد که پيامدهای اين ظلم‏ها روزی بر خود او وارد خواهد شد.

 

اکنون سی سال است که دشمنان بهائی حکومت کشور را به دست گرفته‏اند. همان بلاهايی که به خاطر اعتقادات بهائيان بر سرشان آمد، کم و بيش بر سر گروه‏های مخالف حکومت و هر کسی که به خواسته‏های آنان تن داد، وارد شد، حتی خود روحانيون و مراجع تقليد که بينش متفاوتی داشتند، به اتهامات مشابهی متهم شدند. (البته بيشتر اين گروه‏ها به مقابله با مثل پرداختند.)

 

امروز برای اولين بار در داخل و خارج کشور با صدای بلند و با شهامت به دفاع از حقوق شهروندیِ هموطنان بهائی خود پرداخته‏اند. آنان دريافته‏اند که اگر جلوی ظلمی را که به يک نفر وارد می‏شود، نگيريم، ظالم جسارت بيشتر يافته، روز به روز بر اعمال ظالمانه‏ی خود خواهد افزود. پس دفاع از بهائيان، دفاع از يک دين يا گروه نيست. دفاع از حقوق بهائيان در دفاع از حقوق تمام ايرانيان است. اعاده‏ی حيثيت از بهائيان، اعاده‏ی حيثيت از ملت ايران است. آزادی عقيده‏ی بهائيان، آزادی عقيده‏ی ايرانيان است. اميد است که همه‏ی هموطنان عزيز اين حقيقت را دريابند و در دفاع از حقوق بهائيان با ساير هموطنان خود همگام و هم‏صدا گردند.

 

 


Share/Save/Bookmark

more from faryarm
 
farshadjon

Thank you

by farshadjon on

Thank you dear Faryam for this blog.


Souri

Faryar jaan

by Souri on

Very touching story. We are all with you dear Bahai friends. Hope more Iranian, will listen to your voice and will unit their forces against attrocity. May God help us.


IRANdokht

فریار عزیز

IRANdokht


داستانی که نوشتید مرا بیاد این قطعه معروف و غمگین از مارتین
نیمولر انداخت. مشکلات و جنایات ضد بشری از گروههای کوچک شروع شده و نهایتأ دامنگیر همه اجتماع میشود. سکوت ما هم نوعی جنایتست.

زمانی که نازيها کمونيست ها را بردند،
من سکوت کردم، آخر من که کمونيست نبودم.
سراغ سوسياليست ها آمدند،
سکوت کردم، چون سوسياليست نبودم.
سوسيال دمکراتها را به اسارت کشيدند سکوت کردم
من آخر سوسيال دمکرات نبودم.
زمانی که آنها سنديکايی ها را بردند سکوت کردم
برای اينکه سنديکايی نبودم.
سراغ يهودی ها آمدند سکوت کردم چون يهودی نبودم.

سراغ کاتوليکها آمدند سکوت کردم چون خودم پروتستان بودم.
زمانی که آمدند خودم را دستگير کنند ديگر هيچ کس نبود تا صدايی به اعتراض برآرد."

با آرزوی آزادی هر چه زودتر همه اسرای این بی عدالتی از جمله دانشجویان نویسندگان زنان واقلیتهای قومی و مذهبی وتمامی ملت دربند

IRANdokht