سخن های روز:چرا نسل انقلاب باید اعتراف کند؟


Share/Save/Bookmark

David ET
by David ET
07-Jul-2010
 

چرا نسل انقلاب باید اعتراف کند؟ – بهزاد راد - جمهوری‌خواهی

در جوامع دموکراتیک سیاستمداران، هنرمندان و فعالانِ اجتماعی به راحتیِ بیشتری در مقابل عموم به اشتباهات گذشته خود اعتراف می‌کنند. همواره برایِ من این سوال پیش می‌آمد که چرا چنین الگویِ رفتاری‌ای در جامعه ایرانی خیلی کمتر وجود دارد؟ چرا «نخبگان» ما به خطاهایِ تاریخی خود کمتر اشاره می‌کنند و بیشتر سعی در توجیه آنها دارند؟…. چیزی که هم اکنون مهم است اجتماعی و همگانی شدن این نگاهِ انتقادیِ به خود در سطح «سرانِ و نخبگانِ» جنبش سبز است. تنها راه در ارتباط ماندنِ با نسل جدید بازاندیشی و هضم صادقانه گذشته، توسط این گروه‌هایِ سیاسی و اجتماعی است. البته باید تاکید کرد که این ارتباط کاملا دو طرفه است. نسل جدید نیز به این نگاهِ انتقادی به خودِ نسل های پیشین نیاز مبرم دارد. اگر این اعتمادسازی انجام نگیرد امکان انتقال این تجربیات به نسلِ جدید و نسل‌های بعدی نیز بسیار دشوار می‌شود. در جامعه‌ای که تجربیاتِ نسل‌های پیشین به نسل‌های بعدی به هر دلیلی امکان پذیر نشود همواره امکان تکرار آن تجربیات وجود خواهد داشت.
جنبش سبز امکان این خانه تکانیِ رفتاری و احساسی را به‌صورتی وسیع و اجتماعی در اختیار «نخبگانش» قرار داده‌است. نوبت آنان است که از این فرصت تاریخی استفاده کنند و به بازتعریف دوباره تصویر از خود، بر اساسِ شرایط جدید بپردازند. دموکراسی را نباید فقط به جنبه‌های نهادی‌اش تقلیل داد. بدون «دموکراسی منشی»[1]، «دموکراسی نهادی» پایه‌هایش سست و لرزان است. نمونه‌اش را در تاریخ معاصرمان داریم. نگاهِ انتقادی به گذشته خود با محور قرار دادن حقوق بشر آنطوری که آقای تاج زاده انجام داده، فرصت تمرینِ «دموکراسی منشی» را در سطح «نخبگان» بوجود آورده‌است. بیاییم از این فرصت استفاده کنیم و با نگاهی انتقادی راه آینده‌مان را با قرار دادن چراغِ گذشته‌مان روشن تر کنیم. تنها در این چارچوب است که برای‌مان علاوه بر چیزهایی که نمی‌خواهیم، مطالباتی که برایِ آینده داریم مشخص‌تر می‌شوند. هر گونه سَمبِل کاری، تنبلی فکری و چسبیدنِ به تصاویر آرمانیِ «نخبه گرایانه» از خویش، عواقب جبران‌ناپذیری برایِ خود و نسل‌های بعدی مان خواهد داشت. فرایند اعتراف به اشتباه‌های گذشته به معنی فرایندِ هضم آنها و یادگیری از آنهاست

یک انقلاب و این همه فرزند ناخلف – نوشابه امیری - روز

به فهرست تصفیه شدگان نگاه کنید: آیت الله شریعتمداری، آیت الله طالقانی، آیت الله منتظری، آیت الله بیات زنجانی، آیت الله صانعی، آیت الله طاهری اصفهانی، آیت الله عبدالله نوری، آیت الله گلزاده غفوری، آیت الله لاهوتی، محمد خاتمی، میرحسین موسوی، زهرا رهنورد، اعظم طالقانی، هاشمی رفسنجانی، هادی غفاری، صادق قطب زاده، ابراهیم یزدی، مهندس بازرگان، آیت الله موسوی خویینی ها، احمد طاهر زاده…باز هم هستند و هر روز هم افزون می شوند: سید حسن خمینی، خانواده دکتر بهشتی، مطهری، باکری، همت، اعضای دفتر تحکیم وحدت، حزب مشارکت، سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، جامعه روحانیون مبارز، نهضت آزادی، جامعه مسلمانان مبارز….

از اینها هم بیشترند؛ مردمانند.همه آنان که گروه گروه در شوفاژخانه های اوین بردار شدند، همه آنان که در گورهای دستجمعی خاوران، به خاک سپرده شدند؛ همه آنان که انگشتان شان از خاک ها بیرون ماند؛ همه آنان که به سنگ های سیاه گورشان نیز، رحم نشد و هر روز، کسی مانند حسین شریعتمداری باتیشه به جان سنگ مزارشان افتاد.همه آنان که در طول سال گذشته، در کهریزک و اوین و خیابان حذف شدند

اصلاح طلبي ارتجاعي – سام قندچی – فرهنگ گفتگو

چرا روشنفکران ما هنوز مرددند که بگویند ملايان تا وقتی که در دستگاه روحانيت شيعه  صاحب مقام هستند نبايستی اجازه احراز مقامی در قوه قضاييه يا قوه مقننه يا ديگر پستهای دولتی را داشته یاشند؟  جرا روشنفکران سکولار ما هنوز به مردم نميگويند که جمهوری اسلامی ثمر افکار شريعتی است و هنوز ميترسند به مردم حقـيقت را بگويند، و به توهم مردم دامن ميزنند، که گويی افکار شريعی نتيجه بهتری ميتواند به ارمغان آورد،  و ميروند برای  کانديداتوری آقاجری برای  جايزه نوبل کوشش ميکنند

با ريزش ناخالصی ها، جنبش سبز اندک اندک ناب مي شود – آريوبرزن داريوش – سکولاريسم نو

درطول اين يک سال، «اتاق فکر» اين جماعت در خارج از کشور بهر مناسبت و سببی کوشيده است تا به ترتيبی از طريق مصاحبه های رسانه ای، صدور بيانيه و يا انجام سخنراني های اجتماعی، اين نيت را به مردم بقبولاند که جنبش سبز متعلق به آرمان‌های اصلاح‌ طلبان حکومتی است و لاغير، و دیگران در اين خصوص فقط يک حق انتخاب دارند، یا برای تحقق آرمان‌های ايشان باید تلاش و کوشش کنند و در غير اينصورت آنها را اساساً عضو جنبش سبز نمی دانند.

 اکنون وجود غش و ناخالصی در انديشه ها، بيان و عملکرد تاريک اينگونه متفکران اصلاح طلب و تباين نقشۀ راهشان با آرمان های واقعی مردم به اصطلاح دستشان را برای همه رو کرده است. پس از سخنان انحصار طلبانۀ آقای گنجی و اظهارات آشکار وی در عدم تمايلش بر تغيير رژيم جمهوری اسلامی، سپس منشورکذائی آقای مهندس موسوی و دروغگوئی های آشکار آخوند محسن کديور دربارۀ شعارهای روشن ارائه شدۀ ايرانی توسط مردم، اينک آقای مهاجرانی از ياوران و مدکاران ملايان حاکم است که به روشنی خواسته های انحصار طلبانۀ اصلاح طلبان را به روشنی افشا مي نمايد. ابراز اين سخنان توسط آقای عطاالله مهاجرانی که «افرادی که با انقلاب مخالف بودند، با نظام جمهوری اسلامی مخالف بودند، با مرحوم امام خمینی مخالف بودند، با نهاد روحانیت مخالف بودند، عیبی هم ندارد سی سال مخالفت کردند، می توانند در واقع به این مخالفت ادامه بدهند، ولی این مجموعه نمی توانند مدعی جنبش سبز باشند»، نشأت گرفته از تفکرات خودمحورانه ای است که ايشان پیش از این ابراز و بطور روشن جنبش سبز را پای بند به “قانون اساسی واصل ولایت فقیه” دانسته بود. بيان و ابراز اين نظرات تماميت خواهانه و تحکم آميز، تلاش برای القای مالکيت جنبش اصيل مردم ايران، چه نتيجه ای جز انحصار طلبی و خود محوری را  به ذهن ملت ايران متبادر مي نمايد؟ وی با همۀ ادعاهائی که بر شناخت ماهيت جنبش سبز دارد، يا هنوز درک نکرده است که اين حرکت ملی منحصراً متعلق به همۀ مردم ايران است يا آنکه ميداند و به علت روح خودکامگی اعتراف به اين اصل بديهی را شکستی فاحش برای خود ودوستانش تلقی مينمايد.

بايد به ايشان و همفکرانشان يادآوری نمود که جذابيت جنبش سبز بدون هيچگونه وابستگی سياسی و ايدئولوژيک و بدون داشتن هيچ رهبر، سخنگو و مسئولی بطور غيرانحصاری و فراگير همه را بسمت خود به جلو مي کشاند. آقای مهاجرانی و ياران هم انديش وی که بطور يقين از پيروان راستين باصطلاح « خط امام» ميباشند تلاش بسیاری برای ايجاد مرزبندی و استفاده از تاکتيک اصلی اين خط يعنی ايجادجناح های «خودی و غیر خودی» نيز در  جنبش سبز، آن را به نابودی به کشانند. اين آقايان بايد آگاه باشند که همۀ ايرانيانی شرکت کننده در اين حرکت ملی همه گونه مرزبندی و محدويت ها را در جنبش پشت سر گذاشته و اينک خواهان يک حکومت اصيل ايرانی اند. ملت آزادی خواه ایران در تمامی گردهمائی ها، تظاهرات و راهپیمایی های برگزارشده، برخلاف نصايح این آقایان انحصارطلب، به روشنی و وضوح حکومت ولايت فقیه ـ يعنی ريشۀ فتنه موجود ـ را نشانه رفته و خواستار تغییر رژيم و به کنارنهادن قانون اساسی ارتجاعی اين حکومت اند. آقای مهاجرانی بعلت حشر و نشر فراوان با دستاربرسران، به صفت ايشان، مردم ايران را صغير می پندارند و برای اين ملت حکم سياسی صادر مينمايند، وی که امروز واقعاً با احترام به اصل رواداری در بين ايرانيان برون مرزی تحمل مي شود حتی قادر به فهم الفبای اوليۀ دمکراسی نبوده و اصولاً حقی برای ديگرانديشان هموطن خويش قائل نيستند.

چرا نبايد جنبش سبز را واگذار کرد؟- اسماعيل نوری علا -سکولاريسم نو

…. بنظر من، جنبش سبز نه مذهبی است و نه خواستار حفظ نظام مذهبی؛ نه دوستدار خمينی و نه مشتاق «بازگشت به عصر طلائی» اوست و نه طرفدار ديگر دينکاران نشسته در قدرت. در نتيجه، اعتقاد دارم که خطای ناشی از پذيرفتن اينکه جنبش سبز واجد اينگونه خصائص است، و تسليم کردن آن به خواستاران حفظ رژيم فعلی، برای کشورمان خسرانی بزرگ و تاريخی را در بر خواهد داشت که خاموش نشستن در برابر آن عين خيانت است…..

در کشور ما اردوگاه «اپوزيسيون خودی» را اردوگاه «اصلاح طلبی» خوانده اند که در برابر اردوگاه موسوم به «اصول گرايان» (که خود دارای شاخه هائی است) قرار دارد و، بدين ترتيب، در سی سال گذشته، قدرت بين اين دو «نيروی خودی» دست به دست شده و مردم نيز در هر دست به دست شدنی به شرکت در بازی انتخابات دعوت شده اند. در اين ميان، ايجاد «توهم توانائی تغيير وضعيت از طريق انتخابات» مهمترين عاملی بشمار می رود که شالودهء رژيم کنونی را تقويت کرده و بر عمر ساختار آن افزوده است.

از سوی ديگر، رژيم، بخصوص از طريق اصلاح طلبان، با جا انداختن شعار «انتخاب بين بد و بدتر»، توانسته است فشارهای سياسی ـ اجتماعی را کاهش داده و فضائی را بوجود آورد که در آن مردم به اينگونه «انتخاب ناگزير و ناهنجار» رضايت دهند و کمتر از خود بپرسند که چرا ما محکوم به چنين انتخابی هستيم و چرا هرگز به مرحلهء انتخاب بين خوب و خوب تر نمی رسيم؟ يعنی، پذيرش بازی «انتخاب بين بد و بدتر» توانسته است تعادلی دلشکن و نوميدساز را در جامعه برقرار کند که حاصلی جز استمرار رژيم از يکسو و سرخوردگی، افسردگی، اعتياد، و بی اخلاقی، از سوی ديگر، ندارد.

       از نظر من، اين بازی تا روز 22 خرداد 88 و انجام انتخابات نيز همچنان در محدودهء همان « حفظ تعادل» ادامه داشته است. تا رسيدن به اين روز، حکومت و شورای نگهبان قانون اساسی اش از بين صدها نامزد انتخاباتی چهار تن از نزديک ترين ارکان رژيم را کانديد رياست جمهوری کرده بودند و مردم نيز به سودای هميشگی سود جستن از «انتخاب بين بد و بدتر» (که بوسيلهء اصلاح طلبان خودی به استورهء «دوم خرداد» تبديل شده بود) ديگرباره آمده بودند تا شخص نشسته در دولت را پائين کشند و کسی را بجای او بنشانند که معرف «بد» است و، در نتيجه، از «بدتر» بهتر بشمار می آيد.

       حکومت برای اين «بازی» همه گونه وسيله ای فراهم ساخته بود. از مناظره های تلويزيونی گرفته تا سفرهای انتخاباتی و استاديوم های ورزشی ِ تبديل شده به مجلس رقص و پايکوبی. و اگر کار بصورت درست خود پيش می رفت و يک «کانديدای بد» جانشين «دولتمند بدتر» می شد و حماسهء فرو کشيدن احمدی نژاد و بيرون ريختن اوباش کابينه اش تحقق می يافت، حکومت غيردموکراتيک خود را برای لااقل هشت سال ديگر بيمه کرده بود و، تا مردم بفهمند که کلاه اين منتخب شان هم پشم ندارد و آنها يک «تدارکچی اصلاح طلب ديگر» را بجای احمدی نژاد نشانده اند، انتخاباتی ديگر هم آمده بود و رفته بود.

       اما حکومت غيردموکراتيک ـ گوئی مجری قوانين نامرئی و تخطی ناپذير علوم سياسی باشد ـ  فکر ديگری در سر داشت و آن برداشتن آخرين قدم پيش از سقوط، بصورت حذف بساط «اپوزيسيون خودی» و يکپارچه کردن حکومت بود. نفوذ سپاه پاسداران، و سر خوردن ولی فقيه از اصلاح طلبانی که به انحاء مختلف خود او را مانع اصلی کارشان می دانستند، موجب شده بود که آنها اين بار به بازی بد و بدتر تن ندهند و بخواهند تا همانی که از نظر مردم «بدتر» بود بر اريکهء قدرت بماند. آنها، برای انجام اين کار، چاره ای جز بهم زدن بازی «گزينش بين بد و بدتر» و کنار زدن کلی «اپوزيسيون خودی» نداشتند و حکومت هم، با علم به اينکه بايد در اين راه هزينه های گزافی از جهت سلب مشروعيت خود بپردازد، خود را برای اجرای اين تصميم که بصورت تقلب در انتخابات صورت می پذيرفت آماده کرده بود و قصد داشت از حضور گستردهء مردمی که برای تکرار بازی «انتخاب بين بد و بدتر» به ميدان آمده بودند استفاده ای ديگر کند و، در عين ريختن امتياز حضور آنها به حساب خود، احمدی نژاد را «منتخب مردم» بخواند و، بعبارت ديگر، بازی سی سالهء گزينش بين بد و بدتر را از دست مردم بگيرد و آن شبه دموکراسی بين خودی ها را هم براندازد.

و اين «شبه دموکراسی» همان «جمهوريتی» است که امروزه اعضاء و فعالان «اپوزيسيون خودی» آن را دستخوش تحريف و تقليب و انهدام می بينند و مشاهده می کنند که نيروهای غيردموکراتيک و نظامی ِ نوينی که مصادر قدرت سطاسی و اقتصادی را در چنگ خود گرفته اند قصد آن دارند که همين محدودهء تنگ فعاليت سياسی را نيز تعطيل کنند. آنها که تا کنون، در زير سقف قانون اساسی و نظام ولايت فقيه، خود را «اپوزيسيون خودی» و «آلترناتيو مشروع دولت مستقر» می دانسته اند اکنون با اين مسئله مواجه شده اند که حاکميت ولائی ـ نظامی ِ کنونی قصد دارد اساساً بازی «دموکراسی بين خودی ها» را بهم زده و کل قدرت را بصورتی نامحدود در دست خود بگيرد و به همين دليل هم، از همان نيمه شب انتخابات، دستگيری شخصيت های «اپوزيسيون خودی» را آغاز کرده است. در مقابل، اين اپوزيسيون هم عمل دولت مستقر را «کودتا» خوانده است، اصطلاحی که اگرچه اکنون در ادبيات سياسی کنونی ما جا افتاده اما چندان رسانای معنای درست خود نيست، مگر به نيت اصلاح طلبان در کاربرد اين مفهوم دقت بيشتری کنيم. کودتا (يا «چرخش حکومت») به معنی تعطيل دولت مستقر و برقراری حکومتی اغلب نظامی و غيرگزينشی است، حال آنکه در اينجا کسی دولت مستقر را تعطيل نکرده و يک کابينهء نظامی هم در پی تشنجات پس از اعلام نتايج انتخابات بوجود نيامده است. اما اصلاح طلبان تقلب انتخاباتی را از آن رو کودتا می خوانند که در آن نوعی «بهمزدن بازی سی و يک ساله» را می بينند و تغييری را مشاهده می کنند که آنان را از بازی بيرون انداخته و احتمالاً قصد دارد که ديگر به بازی مألوف گذشته (که در آن «وجود اپوزيسيون خودی» و «انتخاب بين بد و بدتر» دو روی يک سکه محسوب می شدند) ادامه ندهد؛ آنگونه که می توان از خود پرسيد آيا براستی تا سه سال ديگر انتخاباتی هم در کار خواهد بود؟ و، اگر پاسخ مثبت است، مردم هم ديگرباره به سودای انتخاب «بد» در مقابل «بدتر» به خيابان خواهند آمد؟ اين البته مقوله ای است که جای پرداختن به آن در اين مقاله نيست و به آيندهء «بايکوت» در ايران مربوط می شود.        بهر حال و بدينسان، در جريان انتخابات اخير، حکومت، به دست خود، و با تصور احتساب سود و زيان کار، تعادلی سی ساله را بهم زد، بی آنکه انتظار نتايجی «غافلگير کننده» را از اقدام خود داشته باشد. در 23 خرداد سال پيش اما يک چنين نامر غافلگير کننده ای ای رخ داد؛ حادثه ای که هيچکس آن را به درستی پيش بينی نکرده بود، نه حکومت نشسته در پوزيسيون، نه اپوزيسيون خودی، و نه اپوزيسيون غير خودی. اين حادثه حضور ميليونی مردم در خيابان ها بود. حضوری که اکنون يک سال تمام است در مورد چرائی و چگونگی (يا ماهيت ِ) آن بحث ادامه دارد……..

کتک خوردگان و شکنجه شدگان و تجاورز ديدگان و کشتگان جنبش سبز خود گواه ماهيت آن بودند. سرشناس ترين چهره از آن ندا آقا سلطان بود؛ زنی امروزی، ضد حجاب، عاشق رقص و موسيقی، که در انتخابات شرکت نکرده و به کسی رأی نداده بود و اکنون هم نه برای پس گرفتن رأی اش بلکه برای پس گرفتن کشورش به خيابان آمده بود و در همان خيابان، در برابر چشم جهانيان، گلوله خورد و جان باخت و با مرگش بصورتی روز بروز چهرهء ضد حکومت مذهبی و خواستار حکومتی غيرمذهبی و بی تبعيض ِ جنبش سبز بيشتر آشکار کرد.

       در اين ميان اتفاق ديگری هم افتاد. کانديداهای برگزيدهء شورای نگهبان و شکست خورده به دست دولت پادگانی احمدی نژاد، که دريافته بودند از حکومت شان رو دست خورده اند و، در عين حال، حضور ميليونی مردم را می ديدند، چند روزی، همچون شهابی ثاقب، در آسمان جنبش سبز درخشيدند. اما بزودی هيبت ضد رژيم جنبش آنان را ترساند و از آن پس آنان نه رهبری جنبش که رهبری عمليات خاموش کردن جنبش و جلوگيری از طرح «شعارهای ساختار شکن!» را بر عهده گرفتند. آری، به گمان من، آنان هرگز «رهبر جنبش سبز» نبودند و خود نيز بزودی اذعان کردند که رهبر آن نيستند و به دنبال مردم روانند. مردم نيز با رفتار خود پای اين سند را امضاء کردند، هم آنجا که به خيابان آمدن دعوت شدند اما به اين دعوت وقعی ننهادند و هم آنجا که به در خانه نشستن تشويق شان کردند و آنها در خانه ننشستند. در واقع، از آغاز مرداد 88، مردم تنها از کانديداهای شکست خورده (و شکست را پذيرفته) تنها «استفادهء ابزاری» کرده اند و بس…..

بنظر من، کوته فکرانی که صرفاً در رويا خود را تنها اپوزيسيون و، در عين حال، بديل و آلترناتيو حکومت فعلی مذهبی می دانند، يا می پندارند که نيروی غالب صحنهء اپوزيسيون ايران را همان اصلاح طلبان خودی تشکيل می دهند، بزودی در خواهند يافت که همهء اين گزينه ها به دست جنبش سبز سکولار ايران سوخته و به باد سپرده شده اند.       اما، در عين حال، دريغم می آيد که اين مقاله را به پايان برم و از اين درد ننالم که همچنان هستند دوستانی در جمع «اپوزيسيون غيرخودی»، که معتقدند «حق با مهاجرانی است؛ جنبش سبز از روز اول به نظام، خمینی و قانون اساسی التزام داشت. کسانی که به این سه رکن اعتقادی ندارند، درون این جنبش نیستند»، و می پندارند که «سبز» را بايد به اصلاح طلبان واگذاشت و به دنبال جنبشی ديگر و رنگ يا رنگ هائی ديگر رفت.اين دوستان، در واقع، به بخش عظيم سکولار جنبش سبز بی وفائی می کنند و هنوز به ماهيت واقعی جنبش سبز پی نبرده اند و، در نتيجه، می پندارند که «سکولار» خواندن «جنبش سبز» به تضعيف سکولاريسم می انجامد. بنظر من، درست است که مقدمات جنبش سبز را تقلب در انتخابات بين «بد» و «بدتر» فراهم ساخته اما، در پی تجربهء اين تقلب بزرگ، مردم بجان آمدهء وطنمان اکنون فرسنگ ها از آن منزل برگذشته و به ماهيت خواست های خود که ـ بر لزوم انحلال کليت حکومت مذهبی و ايدئولوژيک پا می فشارد ـ پی برده اند و می دانند که هرکس در راه تثبيت حکومت مذهبی و تقويت ارکان حکومت اشغالگری که با نام مستعار «جمهوری اسلامی» بختک وار بر حيات و ممات ملت ما فرو افتاده گام بردارد و بخواهد از چهرهء بزرگترين جنايتکاران تاريخ ملی ايران قديسانی ستايش برانگيز بسازد، تنها در راه خيانت به اين مردم ستمديده گام برداشته و بايد، بقول و فتوای حافظ، نمرده بر او نماز کرد


Share/Save/Bookmark

more from David ET
 
MM

سخن های روز: چرا نسل انقلاب باید دوباره انقلاب کند؟

MM


Honestly, whilst it would help if these revolutionaries fess-up and admit wrongful deeds, I am much more intersted in what will replace Shari'a as the law of the land.  Will it be another form of Islamism (cf., MKO), Secular Dictatorship (cf., N. Korea), Royal Dictarorship (cf., old Shah), Secular Democratic Royalty (cf., Danish system) or a Secular Democracy where everyone's rights are protected under the law?

That is why I harp on all sides to reveal their proposed constitution beforehand.