از امروز گزیده هایی از حرفهای روز را در وبلاگ خود درج میکنم. باشد که این سخن ها پایه گذاری باشد بر یک دیالوگ ملی ...گزیده ها همراه با لینک به منبع برای متن کامل درج شده
این احتضار است نه اقتدار- الاهه بقراط – کیهان آنلاین – لندن
…مقایسه شرایط کنونی با شرایط دوران اصلاحات محمد خاتمی و هم چنین مقایسه موقعیت کروبی و موسوی با وی نشان میدهد اگر خاتمی که در آن دوران به هر حال عمدهترین نهادهای حکومتی اگرچه نه به فرمان او، لیکن عمدتا زیر تأثیر او بودند (به یاد بیاوریم که حتی اطلاعاتیها نیز اصلاحطلب شده بودند و سفیر به این سو و آن سو میفرستادند تا ایرانیان مخالف خارج از کشور را تشویق کنند که به کشور بازگردند) از همان قدرت قانونی خویش به اندازه کافی، یعنی در همان حدی که امروز موسوی و کروبی از قانون اساسی نظامشان انتظار دارند، و با تکیه بر پشتیبانی آرای میلیونی مردم ایستادگی سازمانیافته میکرد، امروز نظاماش و یارانش به چنین شرایطی دچار نشده بودند. خاتمی اما با داشتن آن همه امکانات، از جمله پشتیبانی گسترده بینالمللی، راه را در عمل برای قبضه قدرت از سوی رقبای امنیتی و نظامی (سپاه پاسداران و نه ارتش) به اصطلاح اصلاحات هموار ساخت. از آن عدم ایستادگی و وادادن باید آموخت. از پذیرفتن مقام ریاست جمهوری تا حد «تدارکاتچی» و عدم مقاومت در برابر فشار باید آموخت. موسوی و کروبی باید از آن بیاموزند. در عین حال، امروز موسوی و کروبی بدون آن امکانات و در شرایطی به مراتب سختتر، همان خواستهایی را مطرح میکنند که در دوم خرداد سال 76 مردم به امید دستیبابی به آنها خاتمی را به ریاست جمهوری رساندند. موسوی و کروبی اما مانند خاتمی رییس جمهوری اسلامی نیستند. در عین دلبستگی به این نظام، معترضاند. آنها میبینند که با ادامه این وضعیت، ممکن است کل نظام از دست برود. لیکن حضور و اعتراض مداوم مردم که حاضر نشدند، ازجمله با لغو تظاهرات در سال گذشته، مانند «انتخابات» 76 و 80 و 84 به خانههای خود بروند تا «سران» برای حقوق آنها اقدام کنند، بخت و فرصت مناسبتری را در اختیار این دو نفر که خارج از قدرت متعارف قرار دارند، نسبت به خاتمی نهاده است که در رأس قوه مجریه و درون دستگاه قدرت قرار داشت. با این همه گمان نمیرود کسی در این واقعیت تردید داشته باشد که مردم هم از نظر مطالبات و هم از نظر اقدام، از موسوی و کروبی بسی جلوتر هستند….
جنگ برای بازار و بازرگانی-الاهه بقراط – ژورنالیست
بحث بر سر دلبستگی شخصی به یک فرد و یا یک «رهبر» نیست، بلکه بر سر درک یک مانع تاریخی و یک دوره خونین و جنایت بار است. این مانع تاریخی و آن دوره، هنوز و هم چنان نقطه پیوند عمیق اصولگرایان و اصلاح طلبان است. این تناقض، بخش مهمی از وزن همان سنگ عظیمی است که به پای جامعه بسته شده است. سنگی که دیگران، اصولگرایان و اصلاح طلبان، در جنگ قدرتی که با هیچ ترفندی نمی توان آن را انکار کرد، به پای جامعه زنجیر کرده اند. «امام خمینی» یک رهبر «رهایی بخش، مترقی، آزادی خواه و عدالت طلب» نبود. نماد این مفاهیم عالی هم نبود. آخر چه کسی را توان آن استدلال و منطق هست که به من به عنوان یک زن ایرانی بتواند بقبولاند که خمینی «مترقی» و «آزادی خواه» بود! مگر آنکه از من بخواهد عقل و تجربه و زندگی و تاریخی را که به چشم دیده و لمس کرده ام، نادیده بگیرم. سخنان خود خمینی که ثبت و ضبط است (از جمله در مقاله هفته پیش) علیه وی شهادت می دهند. به سود طرفین جمهوری اسلامی است که جهت جلب جامعه جوانی که برای خمینی تره هم خورد نمی کند، او را دستاویز قرار ندهند و وی را به قضاوت تاریخ بسپارند. امروز سخن گفتن از «امام خمینی» فراتر و پرمعناتر از یک ابراز نظر و اعلام دلبستگی صادقانه است. صرف «تأثیرگذاری» یک رویداد «در سرنوشت جهانی و منطقه ای» خود به خود کیفیتی مثبت به آن نمی بخشد. به ویژه آنکه «تأثیرگذاری» انقلاب اسلامی در «منطقه و جهان» اندکی به پای انقلاب اکتبر و هم چنین نازیسم و فاشیسم در منطقه و جهان نمی رسد! اگر «کمونیسم» توانست با وجود شکست «سوسیالیسم عملا موجود» به حیات نظری خود در ذهن برخی ادامه دهد لیکن کار فاشیسم به آنجا رسید که در مقابله با هرگونه ابراز وجودش، قاطعانه گفته می شود: فاشیسم، نظر نیست، جنایت است! در ایران نیز «نظر» بود که به جنایت رسید. از همین رو دفاع از دوران خمینی به هر دلیلی باشد، دفاع از نظر نیست، دفاع از جنایت است.
فهرستی از اعتقادات سکولارهای سبز- اسماعيل نوری علا- سکولاريسم نو
اصل قضيه بسيار ساده است: ما سی و يک سال است که مبتلای به يک حکومت مذهبی شده ايم که، به نام ارزش ها و شريعت الهی خود، دمار از روزگار دو سه نسل در آورده و راه حلی جز خواستاری اضمحلال و انحلال اش برای ما باقی نگذاشته است. پس، توجه داشته باشيد که من، در واقع، بيشتر برای مخاطبان مسلمان و غيرمسلمانی که خواستار انحلال حکومت اسلامی و جانشين شدن يک حکومت غيرمذهبی (و نه ضد مذهبی) هستند سخن می گويم و می نويسم و، البته در عين حال، می کوشم تا ديگرانی را هم که به اين گزينه با ديدهء ترديد می نگرند قانع کنم که به جمع ما بپيوندند
حداکثرها و حداقلها- ف.م. سخن - خودنویس
به اعتقاد اینجانب، نخست باید مرز میان حداکثرها و حداقلها را مشخص کنیم. وقتی از یکی سخن میگوییم، دیگری را بیجهت و خارج از زمینه، به دایرهی بحث و استدلال وارد نکنیم. از هر کدام در جای خود و با تاکید بر حداقلی و حداکثری بودنشان سخن بگوییم. به خواستهای حداقلی آنقدر بها ندهیم که خواستهای حداکثری فراموش شود و به خواستهای حداکثری آنقدر میدان ندهیم که خواستهای حداقلی از یاد برود. میان این دو تعادل ایجاد کنیم. یکی را در مرحلهی عمل و دیگری را در مرحلهی طرح ببینیم و خود را محدود به یکی و نفی دیگری نکنیم. از اولی به دامن عملگرایی و کوتاهبینی، و از دومی به دامن توهّم و بلندپروازیهای بیمبنا در نغلتیم. به ارائهکنندگانِ نظرهای حداقلی و حداکثری هر دو احترام بگذاریم. در رسانههایمان، به هر دو فرصت و مجال ارائهی نظر بدهیم و نظر یکی را نافی دیگری ندانیم.
تئوری تحول، نیروهای تحول، پلاتفورم تحول، استراتژی تحول و رهبری تحول - دنیز ایشچی – کار آنلاین
عدم اتکّاء به سیاست مستقّل و پیروی دنباله روانه از اپوزیسیون “غیر سکولار” بزرگترین بیماری سیاسی میباشد که ما هنوز بشدّت از آن رنج میبریم. شاخصه دیگر، زدودن و از بین بردن اندیشه های خود محورانه و تک روانه ای که اساس آن بر پایه عدم احترام به غیر خودی و عدم اتحاد عمل با غیر خودی پایه گذاشته شده است….مناسبات جبهه دموکراسی، سکولاریسم و مدرنیته باید بر اساس احترام به همدیگر، آمادگی برای وحدت عملی گسترده و مستمر در کنار درک اختلافات فکری با همدیگر و تنظیم قابلّیتهای همکاری برا اساس ظرفیتهای امکان همکاری مشترک بر اساس تکات وحدت و نکات افتراق در اندیشه ها برنامه های سیاسی میباشد. شاخصه سوّم در این مسیر گذر، مربوط میشود به شکل دهی ساختاری به یک ساختارسیاسی زنده، جاری، پویا و دموکراتیک از همه نیروهای جبهه سکولاریسم، دموکراسی و مدرنیته که بتوانند ساختار واحدی را برای هدایت چالشهای سیاسی مردمی تمام اقشار و طبقات مردمی به عنوان یک آلترناتیو قابل اتکّاء و قابل اطمینان که بتواند نمایندگی بین المللی و داخلی سیاسی جبهه آلترناتیو سکولاریسم، مدرنیته و دموکراسی را عهده دار گردد. چنین جبهه ای به هیچ وجه در تقابل با نیروهای دموکرات داخل حکومتی نمیباشد، برعکس ، خانه ای بزرگ و امن، پشتوانه ای محکم و آلترناتیوی با پلاتفورمی واقعبینانه سکولار و دموکراتیک میباشد. دموکراتهای درون حکومتی میتوانند در اندرون چنین جبهه ای جای گرفته و در این مسیر گذر، همگام با تمامی جبهه دموکراسی این راه را بپیمایند
رهبری جبهه سکولار جنبش سبز - مجنون – هراز
خود سکولارها هم از زوایای مختلف گوناگونی درونی دارند, لیبرال دموکراتها , سوسیال دموکراتها , کمونیستها و …. برای حفظ این این گوناگونی این جریانها می توانند رهبری و نمایندگان خود را مشخص کنند و یک شورای رهبری سکولار تشکیل دهند. این شورای رهبری سکولار , نماینده و رهبری جبهه خود را معرفی کند. آن سکولار هایی هم که جریانات سیاسی خاصی را مد نظر ندارند می توانند مستقیمن رهبر جبهه خود را معرفی و پشتیبانی کنند. بعد این رهبری است که خود را با رهبری جبهه دیگر که مشخصن اسلام گراها هستند رهبری جنبش را تشکیل می دهند و جنبش را به جلو می برند. ….اگر فرضن هم ج.ا به هر صورتی سقوط کند, بعد از سقوط سکولارها نماینده ای می خواهند که خواست سیاسی شان را نمایندگی کند. اگر انبوهی سکولار هم باشند اما با هم نباشند در مقابل انسجام و هماهنگی اسلام گرایان هیچ دستاورد سیاسی برای آینده ممکن است نصیب نمی شود. باید نمایندگان سکولارها در چانه زنی های سیاسی حضور داشته باشند که خواست های سیاسی را به مرحله ظهور و تثبیت برسانند
پدر، مادر، ما باز هم متهمیم! - سید مصطفی تاجزاده معاون سیاسی وزارت کشور دولت محمد خاتمی و عضو جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی- کلمه
نظامی که در آن بیشتر جوانان تحصیلکردهاش از دوره دبیرستان مشتاق مهاجرت به خارج از کشور باشند، نمایشگاه کتابش یاد دوران تفتیش عقاید را زنده کند، هنرمندانش که حجم جوایز ملی و بینالمللیشان از فضای یک سلول انفرادی بیشتر است در زندان و در انفرادی به سر برند، کجا با وعدههای امام در پاریس که خطوط اصلی نظام جایگزین رژیم سلطنت را ترسیم میکرد، سازگار است؟….. خطای ما این بود که در مقابل برخی رفتارهای دادگاه های انقلاب موضع نگرفتیم….سکوت تأییدآمیز درباره نحوه محاکمات دادگاه انقلاب خطای ما بود،….نسل انقلاب باید اعتراف کند، ولی نه به دلیل مجاهده امروزینش برای بسط دموکراسی و ترویج حقوق بشر، که به علت عدم استفاده درست و کامل از فرصتهایی که ظهور تکصدایی را بر بستر عبور از آرمانهای انقلاب اسلامی و اصول قانون اساسی غیرممکن میکرد…اعتراف میکنم که اگر در زمان خود در مقابل مواجهه نادرست با آیتالله شریعتمداری و برای حفظ حریم مرجعیت اعتراض میکردیم، کار به جایی نمیرسید که امروز حرمت مراجع و عالمانی همچون مرحوم آیتالله منتظری و حضرات آقایان وحید خراسانی، موسوی اردبیلی، صانعی، بیات زنجانی، دستغیب شیرازی، طاهری اصفهانی، جوادی آملی و… حتی در صدا و سیما مورد تعرض قرار گیرد و کار به جایی برسد که حتی بیت و نوه امام و حسینیه و مرقد ایشان و نیز آرامگاه مرحومان صدوقی و خاتمی از تعرض مصون نماند…..و اگر باید اعتراف کرد و حلالیت طلبید که باید هم طلبید، باید از برخوردهای ناصوابی که با مهندس بازرگان و دکتر سحابی صورت گرفت، عذر خواست و نیز باید از همه سیاسیونی که خواهان فعالیت قانونی بودند و حقوقشان به بهانههای مختلف نقض شد، پوزش طلبید. همچنین باید از تحمیل یک سبک زندگی به شهروندان و دخالت در حریم خصوصی آنان معذرت خواست. خطای ما آن بود که تصور میکردیم ما انسانهای متوسط قادریم در میخانهها را ببندیم، بدون آنکه لازم باشد درهای تزویر و ریا را باز کنیم….باید شرایط تحقق عملی کلام رهاییبخش نوفل لوشاتو و بهشت زهرا را فراهم کنیم. انتقال صفحات درخشان تجربه بزرگ نسل انقلاب به نسل کنونی، هنگامی میسر است که تکلیفمان را با لکههای تاریک تاریخ خودمان مشخص کنیم. چنانچه آن لکهها کنار بروند، برای درخشش جنبههای مثبت انقلاب و حماسههای فراموش ناشدنی آن مجال فراهم خواهد شد….باید مانع تکرار خطاهای عصر انقلاب در عصر کنونی شویم. شرط ضروری این کار پذیرش خطاها و آمادگی برای پاسخگویی به اتهامهای نسل جدید است [۲۰]. اگر در پیشگاه نسل جدید به آن خطاها اعتراف نکنیم، آن گاه مجال برای ظهور کسانی مهیا میشود که همان لکههای تاریک را چنان بسط می دهند و چنان نسبت به گذشته فرافکنی می کنند تا خطاهای به مراتب هولناکتر خود را بپوشانند و هیچ نقطه مثبتی در کارنامه نسل انقلاب دیده نشود؛ در آن صورت نسل جدید همه را به یک چوب خواهد راند و ناخودآگاه و بدون درس گرفتن از گذشته به تکرار شیوههای اشتباه ما خواهد پرداخت یا مبدع روشهای خطرناکتر خواهد شد [۲۱]. به علاوه نمیتوان خود را پیرو گفتمان پاریس با آن همه تأکید بر دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان و مطبوعات و صدا و سیما و احزاب، حقوق زنان و اقلیتها، آزادی انتخابات، جمهوریت و پیوند آن با اسلامیت دانست و از ریشهها، علل، موانع و خطاهایی که مانع تحقق آن حقوق و آزادیها در ادوار بعدی شد، سخن نگفت…..چرا و چگونه کسانی فرصت یافتند تا از تریبونهای رسمی نظام، بخش عظیمی از ملت را «خس و خاشاک» بخوانند [۲۴] و «بزغاله» و «گوساله» بنامند و به جای عذرخواهی از عملکرد غیرقانونی و غیراخلاقی خود در انتخابات، بکوشند فعالان انتخاباتی منتقد آن روشها را به انفرادی و عذرخواهی بکشانند؟ چرا شکل بازسازی شده برخی اشتباهات دادگاههای انقلاب در دهه اول انقلاب در سیمای مرتضویها تکرار شد؟ چرا تلویزیونِ مناظرهها و بحث آزاد بهار ۶۰، به «سیمای میلی» و تکصدا تبدیل شد؟ چرا کیهانِ سیدمحمد خاتمی به کیهانِ حسین شریعتمداری سقوط کرد؟ چرا صادق لاریجانی به جای دکتر بهشتی نشست و رحیمی جای نخستوزیر امام را گرفت؟ و چرا سیداحمد خاتمی ها بر منبر بزرگانی همچون طالقانی و منتظری به ایراد خطبه جمعه می پردازند؟ ما باید به سهم خود از بروز این استحاله پوزش بخواهیم و به بحث درباره ریشهها، علل و عوامل آن بنشینیم….امروز آمریکا دیگر آن آمریکایی نیست که ملت ما آن را با کودتای ۲۸ مرداد علیه دولت قانونی و ملّی دکتر مصدق می شناخت، بلکه آمریکایی است که انتخابات عراق زیر برق سرنیزه های ارتش او با چنان شفافیتی برگزار میشود که حضور اکثریت ملت و حمایت مرجعیت شیعه و روحانیت اهل سنت را به دنبال دارد. طبیعی است که نمیتوان علم پوسیده یک انتخابات غیرقانونی و سرشار از بگیر و ببندهای پساانتخاباتی را در مقابل آن به اهتراز درآورد……اگر از من بخواهند خطاهای نسل خود را پس از ۳۵ سال فعالیت حرفهای سیاسی در یک جمله خلاصه کنم، باید بگویم بیشترین اشتباهات نسل انقلاب از همه گروهها، جناحها و گرایشها در انحصارطلبی و در نتیجه در برخوردهای سلبی و حذفی بود، یعنی سکوت در قبال بسیاری از حذف و طردهای غیر ضرور و مضر از جمله در برکناری و تسویه افراد از ادارات و کارخانجات تا مدارس و دانشگاهها، گزینشهای تنگنظرانه، مصادرههای نابجا، اعدامها و محکومیتهای فلهای که با قوانین مصوب پس از پیروزی انقلاب نیز ناسازگار بود. به همین دلیل به همگان، بهویژه به نسل جوان عرض میکنم که بیشترین احتیاط را در نفی و طرد شهروندانی معمول دارند که به هر دلیل، بینش یا روش و منش آنان را نمیپسندند. ما باید به جای تأکید صرف بر پیدا کردن نقاط اختلاف و افتراق با رقیب و حتی با دشمن، جستجوی نقاط اشتراک را نیز تمرین کنیم تا به تدریج زندگی بر اساس تفاهم و به شکل مسالمتآمیز در ایران و منطقه و جهان، جای تنازع بقا را بگیرد…..قرن بیستم ثابت کرد که مارکسیسم بدون حقوق بشر، سر از استالینیسم در میآورد؛ ناسیونالیسم مخالف حقوق بشر به نازیسم ختم میشود؛ سکولاریزم ناقض حقوق بشر به فاشیسم منجر میشود و تجسم اسلام نافی حقوق بشر، طالبانیسم است. ماهیت سیاسی هر چهار سیستم (استالینیسم، نازیسم، فاشیسم و طالبانیسم)، دیکتاتوری و تحمیل علائق و سلائق عدهای به کل جامعه است که به نامهای متفاوت، اما با روشهای کم و بیش مشابه اعمال میشود.
آیت الله خمینی؛ بی گناه یا… – اکبر گنجی - روز
تاج زاده سرکوب ها و زندان ها و شکنجه های دهه ی اول انقلاب(دوران آیت الله خمینی) را “استثنا” قلمداد می کند که در دوران آیت الله خامنه ای می رود تا به قاعده و رویه تبدیل شود. این نوعی تحلیل ایدئولوژیک است که در تعارض با واقعیت قرار دارد. سرکوب های دهه ی اول انقلاب، برنامه ریزی شده، سازمان یافته و بسیار گسترده بود. بدترین دوران زندان های جمهوری اسلامی، زندان های دهه ی اول انقلاب است که بدترین نوع شکنجه ها در آن اعمال می شد. قتل عام تابستان 1367 که با حکم آیت الله خمینی صورت گرفت، مطابق معیارهای دیوان بین المللی کیفری، “جنایت علیه بشریت” به شمار می آید. منتها شانس رهبران جمهوری اسلامی این است که این دادگاه نمی تواند به جرائم قبل از سال 2002 رسیدگی کند. شانس دیگر انها این است که ایران(همچون اسرائیل و آمریکا) عضو دیوان نیست و دیوان بدون تصویب شورای امنیت سازمان ملل نمی تواند به پرونده ی ایران رسیدگی کند. شانس سوم رهبران خودکامه ی رژیم این است که اعضای شورای امنیت سازمان ملل(خصوصا آمریکا که نمی خواهد پای نظامیانش به این دادگاه باز شود) علاقه یی به حقوق بشر و رسیدگی به جرم جنایت علیه بشریت ندارند. با اندکی اغراق می توان مدعی شد که وضعیت زندانیان سیاسی در زندان های امروز ایران در مقایسه ی با دهه ی اول، وضعیت زندگی در بهشت در برابر اسارت در جهنم است. چه کسی نمی داند که آیت الله خمینی آمر جنایت علیه بشریت(قتل عام تابستان 1367) بود؟ او بود که به صراحت تمام به ستاد انقلاب فرهنگی دستور داد که از ادامه ی تحصیل دانشجویان مارکسیست ممانعت به عمل آورند و دانشگاه ها را از اساتید دگراندیش تصفیه کنند…..سخنان مصطفی تاج زاده درباره ی آیت الله خمینی را دوگونه می توان قرائت کرد. اول- وی به دنبال این است تا دامن آیت الله خمینی را از آن خطا ها و نامردمی ها و جنایات پاک کند. دوم- نوشتار وی پذیرش نقش آیت الله خمینی در آن چیزی است که او خطاهای هولناک و لکه های تاریک می خواند، منتها به صورت سربسته تا مریدان را نترساند. تاج زاده به طور مشخص به برخورد با مراجع تقلید اشاره می کند و می گوید ما باید از ابتدا در مقابل آن شیوه ها می ایستادیم. در دو قرائت یاد شده، ایستادن، دو معنای متفاوت خواهد داشت. مطابق اولی، ایستادن در مقابل استثناهایی است که برخلاف میل آیت الله خمینی صورت گرفت. مطابق دومی، ایستادن معنایی جز مخالفت با شیوه های زمامداری آیت الله خمینی نخواهد داشت. چه کسی جز آیت الله خمینی در پشت آن نوع رفتار با آیت الله شریعتمداری قرار داشت؟ مگر بدون اذن او کسی جرئت چنان رفتاری را با یک مرجع تقلید می توانست به تصور درآورد؟….آری، مسأله این بود، در این کشور هیچ کس نباید مطرح شود. هر کس مطرح می شد، کارش را می ساختند. در دهه ی اول انقلاب، باید، فقط آیت الله خمینی مطرح می گشت، پس از آن هم، باید، تنها ایت الله خامنه ای مطرح شود و دیگران کارشان ساخته بود و هست. نگوئید آیت الله خامنه ای از “خط امام” خارج شده است، او بیش از هر کس دیگر به “خط امام” ملتزم است. مگر “خط امام” جز این است که “حفظ نظام از اوجب واجبات است” و برای حفظ نظام، می توان “کلیه ی احکام اولیه ی اسلام چون نماز و روزه و حج را تعطیل کرد“؟ آیت الله خامنه ای در حال عمل به همین فرامین است. زندان کردن مخالفان، حمله ی اوباش به بیت مراجع تقلید(آیت الله منتظری، آیت الله صانعی و… )، عزل مراجع تقلید از مرجعیت، بی دین و ضد انقلاب و جاسوس خواندن موسوی و کروبی، و… همه، عین “خط امام” است. اگر جای آیت الله منتظری قعر جنهم است، جای موسوی و کروبی و صانعی کجاست؟جای اولی را آقای خمینی تعیین کرد، جای بقیه را خامنه ای تعیین خواهد کرد. آیت الله خمینی نظریه ی ولایت مطلقه ی فقیه را جعل کرد، نه آیت الله خامنه ای. دومی، به نظرات و فرامین اولی عمل می کند. این رژیم، رژیم دروغ و نیرنگ است. دستگاه سلطانی شبانه روز در حال برساختن دروغ های تازه است
منشور جنبش سبز، منشور حفظ ولایت – فیروز نجومی - حزب مشروطه ايران
دلیل منشور جنبش سبز فرا خوانی بسوی آینده نیست، بلکه بازگشت بدوران امامت امام خمینی، بعنوان دورانی که در آن نه تقلبی بوده است و نه تخلفی. دورانی که در آن هیچ کس هرگز با مشکل “رای من کجاست،” روی در روی قرار نگرفته است. این البته بآن دلیل است که ناگهان «یغما گران» «قدیس مآب» بر صحنه قدرت ظاهر شده و به تاراج ثروت ملت پرداخته و کرامت انسانی را مورد بی احترامی قرار داده و اصل حاکمیت ملی را زیر پا گذارده است…..آقای موسوی وقتی اعلام میکند که هدف جبنش سبز «تقویت ارزش های دینی در جامعه» و «تحکیم وجه اخلاقی و رحمانی دین مبین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران است، در واقع خود را از رهبری جنبش سبز خلع نموده است. چرا که. چنین هدفی نه در مسیر رهایی و آزادی انسان از عبودیت و خشونت است و نه از احکام اسارت بار شریعت. آینده ی چنین جنبشی در تداوم نظام ولایت نهفته است نه در تغییر و دگرگون سازی آن. اگر جنبش «رای من کجاست» به جنبش رهایی بخش از سلطه ی سنت و شریعت، تبدیل نشود، نه هرگز به آزادی رسد و نه عدالت
Recently by David ET | Comments | Date |
---|---|---|
A must see on US economy | 9 | Aug 10, 2011 |
لولوی سر خرمن آمریکا و اسرائیل | 1 | Jul 31, 2011 |
Need an invitation to join GOOGLE + ? | 3 | Jul 26, 2011 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |