بهار در آیینه شب

بهار در آیینه شب
by Farah Afshari
14-Oct-2010
 

بهاری که سبز بود  

بارمصیبتی بر دوش

ازکوچه باغهای  خاطرمان بگذشت

 من و تو ماندیم و بی‌ حاصلی عشق

وشاخ و برگهای عریان خاطر خویش

درسکوت شبی زمستانی...



من و تو ماندیم و حسرت سیب سرخ

ویاد کرم حریصی کز  قلب دندان زده سیب

راه به باغ خاطرمان میبرد...



من و تو ماندیم و افول ستاره خوشبختی‌

ولمس بی‌ سرانجام تن  خورشید

که در سکوت خاطرمان میمرد...



وما بی‌ صدا به هم گفتیم

عشق گل سرخی ست

روییده در شبی سرد و زمستانی

که جویبارهای درد به ریشه ا‌و راه میبرند

وچشم‌های  من و تو سرچشمه‌های جویبارهای نحیفند

من و تو بوی حزن  و حسرت  و حرمان میدهیم

من و تو در انفجار آئینه روییدیم

وبر تکه تکه شدن باور خویش خندیدیم

وچون بهار که ما را به خود رها کرد

شبی از دروازه‌های خاطر خویش گذر کردیم

وکوچه باغها بر  حقارت ما خندیدند

و خورشید  بر مرگ ما گریان  است...


Share/Save/Bookmark

Recently by Farah AfshariCommentsDate
راه
1
Jul 13, 2012
دیدار
1
Jul 07, 2012
سایه های روشن
1
Mar 04, 2012
more from Farah Afshari
 
Farah Afshari

Dear Jahanshah, Anahid and

by Farah Afshari on

Dear Jahanshah, Anahid and Mehman thanks for reading and kind comments. Farah


Mehman

Nice Poem!

by Mehman on

Delicate, meaningful and fluent!


Anahid Hojjati

Fantastic poem Farah jan,

by Anahid Hojjati on

Dear Farah, thanks for sharing your poem. First time I read it, it was beautiful. Second time, when I read it and imagined what you had written, then it was fantastic.


Jahanshah Javid

Heartbreaker

by Jahanshah Javid on

Beautifully sad.