«مصدق» در گیومه!

آقای مصدق نازنین، خیلی حرفها دارم که برایتان بنویسم


Share/Save/Bookmark

«مصدق» در گیومه!
by Nadereh Afshari
18-Aug-2010
 

وقتی آمد، وصیتنامه ی بابا را هم آورد. آن را گذاشته بود لای پوشه ی کهنه ای که کلی کاغذهای دیگر هم آنجا بودند؛ که هنوز، تا همین روزها حوصله نکرده ام نگاهشان کنم؛ حوصله که نه، دلم نمیآمد. انگار همه ی دردی را که در از دست دادن بابا دارم، در میان این پوشه ی کهنه و خاک گرفته بازنواخت میشدند؛ نه، بازنواخت میشوند.

آخرین پالتویش هم جزو سوغاتیهاست. نوشین آن را بار کرده و آورده است. چه کوچک شده بود؛ دیگر از آن اندام خوشقواره ی نظامی و ورزشکار که دل خیلیها را میبرد، که گاه خودم نگاههای خریداری را که به سویش کشیده میشدند، میدیدم، چیزی نمانده بود، چیزی نمانده است. حیف...

نوشین فقط دست کرد و از میان آن پوشه ی کاغذی، وصیت نامه ی بابا را درآورد. پالتو را که هنوز بوی تن گرم و عطر همیشگی اش را داشت، پوشیدم. خودم را در میان آستینها و تنه ی پالتویش گم کردم. در خیالم پدری را در آغوش کشیدم که دیگر نبود، دیگر نیست و پنج سال پیش، نه، چهار سال و خرده ای پیش، درست اردیبهشت ماهی، پس از یک بیماری طولانی رخت به جایی کشید که پایان همه ی ماست؛ هر چه کرده باشیم و هر چه شده یا نشده باشیم.

پوشه را گذاشته بودم جایی که روزی نگاهی به آن بیاندازم و تا امروز نشده بود. نه این که نمیخواستم، نمیتوانستم؛ نتوانسته بودم. هر وقت دلم برایش تنگ میشد، پالتو را میپوشیدم، وصیتنامه اش را از میان پوشه میکشیدم بیرون، بعد، خودم را در میان پارچه ای که چندی تن گرمش را در بر گرفته بود، گم میکردم...

پوشه ی کهنه پر از نوشته های پراکنده بود، و با این که بر اساس تاریخ مرتب شده بود، اما بوی کهنگی داشت. انگار از اعماق تاریخ آمده بود بیرون؛ تاریخی نه چندان دور، ولی برای مایی که بعدها به دنیا آمده ایم، دور ِ دور مینمود. هر چند که آن دوران برای خیلیها تازه است؛ چون هنوز نتوانسته اند از تور جادوی آن بیایند بیرون.

لای پوشه نوشته هایی روی ورقه هایی «امتحانی» هستند که حالا دیگر زرد شده اند. همه کپی هستند، ولی کپیها هم زرد هستند، زرد و کهنه. در میان پوشه، بیش از هفتاد و پنج تکه ی بریده ی روزنامه های قدیمی گذاشته است که تاریخشان به سالهای پیش از ازدواج بابا برمیگردد. البته نوشین یا شاید خود بابا پوشه را در پاکت بزرگتری بسته بندی کرده است که خراب نشود. حتی بابا با خط خوش ترکیبش با قلم نی درشت و مشکی؛ مثل مشقهای خط آن زمانها، روی پوشه نوشته است: «مصدق در گیومه»

نوشین هزار سال پیش آمده بود. بابا سال پیشش مرده بود و من حالا؛ همین امروز تصمیم گرفته ام پوشه را باز کنم. میخواستم بدانم چه چیزی وادارش میکرد، این همه کاغذ را این همه سال نگه دارد و بعد با این سختی برساندشان دست من. نخواسته بود پستشان کند. لابد ترسیده بود این وسطها گم و گور شوند. مگر به پست اسلامی اطمینانی هم هست؟

نوشین از همه ی کاغذها کپی گرفته، و پیش از آن، یادداشتها را اسکان کرده و برایم فرستاده است. با این همه سر کشیدن به حریم بابا، انگار تا همین امروز ممنوع بود. برای من ممنوع بود. و من حالا میروم که سری به صندوقخانه ی دل بابا بزنم. به خیالم نامه های عاشقانه اش بودند؛ نامه هایی از زنی که دوستش داشت؛ ولی چه تلخ؛ هیچگاه بابا را نشناخته ام؛ هیچگاه...

باز پالتو را میپوشم؛ باز بوی تن بابا در مشامم میپیچد؛ باز حسش میکنم که وقتی کوچک بودم، خیلی کوچک بودم، برای این که بخواباندم، با دست گرم و نرمش پشتم را نوازش میکند، تا خوابم ببرد.

پوشه را باز میکنم. نگاهی به دست نوشته ها... نه، عاشقانه نیستند. شاید بتوان عاشقانه شان خواند، ولی نه عاشقانه برای زنی؛ عاشقانه برای کشوری که این همه دوستش داشت. اول خیال کردم که یادداشتها یک جورهایی دستش رسیده اند؛ انگار نویسنده دوست بابا بوده؛ هم بوده و هم نبوده. شاید یادداشتها را جایی پیدا کرده؛ مثلا تو زیرزمین خانه ای که به آن اسباب کشی کرده، یا تو خیابانی... جایی کیفی را پیدا کرده... نمیدانم... یعنی تا حالا نمیدانم. این که بابا این همه یادداشت را، یازده دسته ی سنجاق شده ی یادداشت را و هفتاد و پنج تا بریده ی روزنامه را، از هر کدام دو بار با کلی یادداشت جنبی، این همه سال این طرف و آن طرف کشیده، خیلی جالب است؛ کاش بود و همه چیز را از خودش میپرسیدم؛ کاش...

«مصدق در گیومه»

من امروز درست روز دهم ماه نوامبر 2008 میلادی تصمیم گرفته ام یک نامه ی بلند بالا برای شما بنویسم. بله، میدانم که دیگر نیستید. شاید به قول بعضیها هستید، ولی جسم ندارید. بعد از آن بیماری وحشتناک که زبانتان دیگر نتوانست چیزی بگوید [سرطانتان] به جرگه ی رفتگان پیوستید و این خیلی بد بود. من دوستتان داشتم. خیلی دوستتان داشتم، مخصوصا که خیلیها بودند که شما را خیلی دوست داشتند و همانها به من فهمانده بودند که شما آدم «خیلی» خوبی هستید، یعنی بودید.

اما به نظر من برای آن جور کارهایی که شما میکردید، فقط خوب بودن کافی نیست. آدم اگر باورش بشود که خیلی خوب است، بعد پسوندش این میشود که دیگران را خوب نداند و کارهایی بکند که درست نیست؛ هرچند که خیلی هم هوادار داشته باشد.

شما درست روز 14 اسفند ماه 1345 از این دنیا رفتید. خیلی برایتان متاسفم. مخصوصا بعد از آن همه بیماریها و تنهاییها. بابا هم متاسف بود. برای همین هم کلی نوشته و بریده ی روزنامه برایم به ارث گذاشت که شاید اگر آنها را نداشتم، لزومی نمیدیدم این نامه ی بلند بالا را برایتان بنویسم. ولی خب، بعد از کلی کشمکش، دست آخر تصمیم گرفتم حرفهای دلم را صاف و پوست کنده برایتان بنویسم. مثلا نامه ای بنویسم و آن را در یک بطری شیشه ای بگذارم و به دریا بیاندازم. دنیا را چه دیدید؛ شاید اگر بر اساس تئوری آنهایی که به تناسخ معتقدند، زندگی دوباره ای یافتید، نامه ام را خواندید و نظرم را در مورد خودتان دانستید.

میدانید، تاریخ معاصر ما خیلی با شما عجین شده است. همه ی بلاهایی که این روزها سر ما میآید، بیشترش به همان موضوعی برمیگردد که اول این نامه نوشتم؛ این که شما خودتان را خیلی آدم درستی میدانید و چون اینجوری است، پس یعنی بقیه را نادرست میدانید و این اصلا درست نیست. اگر زنده بودید و من میتوانستم یک جوری به اتاق خواب شما راه پیدا کنم که همیشه جلسه ی هیئت دولتتان را آنجا میگذاشتید، شاید از چیزهایی که در کله ام میگذرد، با خبرتان میکردم و نمیگذاشتم خودتان را دربست و احساساتی بسپارید دست کسانی که نه دوست شما بودند و نه دوستدار ایران و خیلی دلشان میخواست ایران را دودستی تقدیم کنند به یک جاهایی که خودتان هم دوست نداشتید ایران به آنجاها وابسته شود. ولی من تعجبم از این است که شما با آن همه تحصیلات و آن همه اطلاعات، چطور خام میشدید؟!

آخ، ببخشید؛ نباید این کلمه ی زشت را به کار میبردم. دست من نیست. بابا هم در یادداشتهایش نوشته است که شما خام اطرافیانتان میشدید. پس لطفا ندیده بگیرید چه نوشته ام؛ باور کنید برای این حرفم دلیل دارم. خواهش میکنم، خواهش میکنم اعصابتان را کنترل کنید؛ اصلا نمیخواستم به شما «اتهام» بزنم. لطفا مرا از اتاق خوابتان بیرون نیاندازید؛ بگذارید همان دور و برها بپلکم و ببینم قرار است چه طرحی برای ما، یعنی برای بعد از خودتان پیاده کنید؟!

باور کنید دیدن یک نخست وزیر تحصیلکرده، فارغ التحصیل حقوق از اروپا آن هم با پیژاما/شلوار در اتاق خواب، تصویر دلچسبی نیست. اصلا چرا باید وقتی جانشینتان تیمسار زاهدی که نخست وزیر شد، در روزنامه ها بنویسند ایشان در دفتر نخست وزیری پشت میزی نشست که نخست وزیر معزول هیچگاه پشت آن ننشسته بود، تا امورات کشورش را رتق و فتق کند؟!

خیلی بد بود. من اصلا نخست وزیر پیژاما/شلواری را دوست ندارم. درست است که پیژاما/شلوار یک لباس فرنگی است، ولی همان فرنگیها هم این لباس را فقط توی اتاق خوابشان میپوشند و نه در جلسه ی هیئت دولت. خیلی «افت» دارد که شما آنجا جلسات هیئت دولتتان را برگزار میکردید و سفرا و وزراء را به حضور میپذیرفتید. من از این کارتان اصلا خوشم نمیاید؛ هرچند که هوادارانتان چشمشان را بر روی این کارتان ببندند. آخر ناسلامتی شما نخست وزیر یک کشور متمدن و بافرهنگ بودید؛ خودتان سالها در اروپا درس خوانده و این الفبا را یاد گرفته بودید. تصور این که شما ادای آخوندهای لخ لخو را دربیاورید، خیلی ناراحت کننده است. آخر ما قرار بود از شر آخوندها خلاص شویم، تا بتوانیم به شاهراه تمدن راه پیدا کنیم. اصلا اگر ما بارمان با این جماعت ِ آخوند به مقصد میرسید، چه نیازی بود که شما بروید اروپا تحصیل کنید؛ خب، همانجا توی قم و نجف میماندید و آخرش میشدید مثل آخوندهای دیگر، دست بالا میشدید یک مجتهد جامع الشرایط و کلی هم مرید و مقلد دنبال خودتان راه میانداختید، مثل همین شیعیان فعلی تان...

خنده دار این که وقتی اروپائیها فیلمی از زندگی ملکه ثریا ساختند، شما را هم در این فیلم؛ طبق روال زندگی سیاسی خودتان، با ربدوشامبر نشان دادند. شاه مملکت با آن همه یال و کوپال آمده بود خانه ی شما و شما داشتید با ربدوشامبرتان با او حرف میزدید. دست کم توجه نکردید که مثل فرنگیها جلو یک زن؛ آن هم ملکه ی کشورتان، لباس ترو تمیزی بپوشید.

شما را به خدا از دستم ناراحت نشوید. اصلا نمیخواهم عصبانی تان کنم که یک دفعه دوباره مثل همان روزها غش کنید و بیافتید روی زمین. خواهش میکنم، خواهش میکنم خونسردی تان را حفظ کنید. بالاخره این آشی است که شما هم در پختنش برای من و ما دست داشته اید. حالا یک کمی سوال و جواب که نباید این همه شما را عصبانی کند.

راستی چرا شما از رضا شاه خوشتان نمیآمد؛ چرا هیچگاه انتقادی از فک و فامیل خودتان، مثلا آخرین شاه قاجار که به احمد علاف معروف است، نداشتید، ولی با رضا شاه بیچاره که دم آخوندها را کمی قیچی کرد، مخالف بودید؟

اصلا شما یادتان میآید که اولین واکنش سیاسی تان چه زمانی بود؛ یا مثلا چند ساله بودید که رگ ایران دوستی و وطن پرستی تان یک باره گل کرد؟ اگر یادتان رفته، من یواش یواش یادتان میآورم. اولش باید یادتان بیاورم که کی هستید و کی بودید؟ خب، حتما متوجه هستید که این چیزها بیش از این که برای آگاهی خود شما باشد، برای آگاهی آنانی است که دو تا انگشتشان را چپانده اند توی هر دو گوششان و هی میگویند « لالالالالالا...» که یک وقت چیزی به گوششان نرسد و عاشورای 28 مردادشان خط خطی نشود؛ بله هوادارانتان را میگویم که حالا بیشترشان چپیده اند زیر عبای آخوندها و دارند مثل امامشان [امام آدمکشان] شعارهای ضد امپریالیستی تولید میکنند.

بدبختی این که آن زمانها هنوز رضا شاهی سر کار نبود که اداره ی ثبت اسناد راه بیاندازد تا معلوم شود ما بدبختها کی و کجا به دنیا میآئیم و پس انداخته ی کدام زن و مرد بیچاره ای هستیم؟ اما در خاندان سلطنتی قاجار حتما بودند میرزا بنویسهایی که بنویسند شما نواده ی سلطان ناصرالدین شاه قاجار، سلطان صاحبقران بودید که ولی نعمتش میرزا تقیخان امیرکبیر را که کمکش کرد بین آن همه شازده قراضه ی قاجار به پادشاهی برسد، کشت؛ آن هم با همدستی مادرش مهدعلیا و امام جمعه و شوهر صیغه ای همین مهد علیا؛ مادر بزرگ ِ پدر بزرگ شما!

شما همان دورو برها پا به این دنیای بی ریخت گذاشتید. جالب این که آن زمانها هنوز تاریخ ایران در برجهای قمری میگشت و باز هم هنوز رضا شاهی نیامده بود که تاریخ خورشیدی را به ما ملت عرب زده ی آخوند پرور و تروریست پرور زورچپان کند. بنابراین براین اساس شما باید حدودا در سال 1881 میلادی متولد شده باشید، لابد با محاسبه ای سرانگشتی میشود چیزی حدود 1260 خورشیدی یا یکی/دوسالی بعدتر که جنابتان پا به عرصه ی حرمسراهای قصرهای درندشت قاجارها گذاشتید و در درون ِ اندرونی یکی از این حرمسراهای ابوی نازنینتان «عوه عوه» راه انداختید. این تاریخ را من از بزرگداشتی که اعوان و انصارتان به مناسبت صد سالگی تولدتان در سال 1981 در این ینگه ی دنیا راه انداختند، درآوردم. شاید اگر شما هم بعد از پادشاهی رضا شاه نازنین به دنیا میآمدید، با این که از تخم و ترکه ی سلطنتی بودید، دست کم تاریخ تولد درست و حسابی تان میتوانست دست تاریخ نگاران بدبخت را در بیوگرافی نویسی از شما [این ابرمرد تاریخ معاصر ایران] بازتر بگذارد. ولی مگر خاندان «جلیل» سلطنتی قاجار وقت و حوصله ای هم برای اینجور کارها داشت؟ همه ی وقت نازنینش به حرمسرابازی و آخوند نوازی میگذشت و سفرهایش به اروپا با قرض و قوله از دولتهای بیگانه و خب، در همین راستا از دست دادن نصف مملکت و بستن قراردادهای دارسی و گلستان و ترکمنچای و غیره. این همه کار که فرصت سر خاراندن به سلاطین و درباریان قاجار نمیداد که به اسناد و مدارک مردم و اصلا زندگی نکبتی ایشان سر و سامانی بدهند؛ میداد؟

میدانید این علی شریعتی چیزهایی در مورد شما نوشته که خیلی خنده دار است. نخوانده اید؟ اشکالی ندارد. او بعدها که شما دیگر نبودید، این حرفها را نوشته است. حالا برایتان مینویسم. نوشته است که شما مرد آزادی هستید که هفتاد سال برای آزادی نالیده اید. خب، آدم اگر کسی را دوست داشته باشد، میتواند زشتیهای او را نبیند و حتی زشتی اش را زیبایی ببیند. تو یادداشتهای بابای خدابیامرزم کلی عکس از شما بود. تازه خودم هم که زدم تو گوگل، دو تا عکس از شما پیدا کردم که در یکی از آنها داشتید دست ملکه ثریا را میبوسیدید و در یکی هم دست محمد رضا شاه را.

من هم وقتی در سیزده سالگی عاشق پسری شدم، او را زیباترین و خوش تیپ ترین مرد دنیا میدیدم. حتی یکبار [باور کنید] یکبار تصمیم گرفتم به خاطرش خودکشی کنم، چون همین بابا که حالا مرده و دیگر نیست، نمیگذاشت با او حرف بزنم. یک شب تمام را تا صبح بیدار ماندم و فکر کنم بیست تا نامه برایش نوشتم. فردایش که رفتم مدرسه، قضیه را برای مهوش تعریف کردم. حالا مهوش هم مرده است؛ خیلی وقت است مرده است. او هم مثل شما سرطان گرفت و مرد، البته نه سرطان زبان، مهوش از سرطان خون نفله شد.

وقتی داستان آن شب کذایی را برایش تعریف کردم، پرسید:

«خب، این شازده ی خوشبخت کیه؟»

پسرک را که نشانش دادم، میدانید چه گفت؛ حتما خنده تان میگیرد: «این بابا که شکل الاغه!»

تازه آنجا بود که دیدم راستی راستی «محبوبم» شبیه به یک الاغ است، و دیگر از او بدم آمد. یادش بخیر مهوش را که چشمم را باز کرد که خودم را بیخودی حرام یک «الاغ» نکنم؛ هر چقدر که بابا بدجنس باشد و نگذارد با پسرها حرف بزنم!

حالا حکایت شماست. البته در مثل مناقشه نیست، ولی مگر علی شریعتی بیچاره نمیدانست که شما، هم دست ملکه را میبوسیدید و هم دست شاه را؟ البته اشکالی ندارد. آدمها گاه برای به قدرت رسیدن، یا در قدرت ماندن خیلی کارها میکنند. ولی اسم این کارها هر چه باشد، دیگر «آزادگی» نیست. لطفا به شیعیانتان بفرمائید اینطوری کلمات را از شکل و قیافه نیاندازند. من اسمتان را زدم تو گوگل و عکسهاتان را در حین همین دستبوسیها پیدا کردم. اگر خواستید کپی آنها را هم تو همان شیشه ی کذایی میگذارم و برایتان میفرستم.

البته علی شریعتی چاخانهای دیگری هم به خورد شیعیانش داده است که بماند برای بعد؛ اصل این است که این وصله ها به شما نمیچسبد.

ببخشید. باز مجبورم از شما عذرخواهی کنم. میدانید چرا؟ میترسم دوباره غش و ضعف کنید و دیگر حوصله تان نشود بقیه ی نامه ام را بخوانید و همه ی زحماتم هدر برود. برای همین هم یک نسخه از این نامه ی بلند بالا را برای شما پست میکنم، به آدرس احمد آباد. یک نسخه اش را هم در وب سایتم میگذارم. اصلا میدهمش به «سایه» تا چاپش بکند. کسی چه میداند فردا چه پیش خواهد آمد؟!

یکی از چیزهایی که دوست داشتم برایتان بنویسم، همین قضیه ی آزاد کردن تروریستها از زندان بود. آقای مصدق نازنین، شما که در اروپا درس خوانده اید و پیژاما/شلوار پوشیدن را هم آنجا یاد گرفته اید، حتما این را هم یاد گرفته اید که رئیس قوه ی مجریه حق دخالت در امور دو قوه ی مقننه و قضائیه را ندارد. من گاه میروم در تاریخ و نگاه میکنم میبینم شما در سالهای میانی قرن بیستم نخست وزیر این کشور فلک زده بوده اید. خب، این کارها چه بود که میکردید؛ قباحت دارد؛ مگر شما چیزی از منتسکیوی بیچاره نخوانده بودید؛ اگر شما این چیزها را در دانشکده های حقوق بلژیک و سوئیس و فرانسه نخوانده اید، پس باید در ِ آن دانشگاههایی را که به شما مدرک دکترای حقوق داده اند، گل گرفت. من اگر بودم همه ی این دانشگاهها را میبستم و به جایشان حوزه ی علمیه [جهلیه] برای مسیحیها باز میکردم که توی همه کاری دخالت کنند؛ درست مثل پاپها و درست مثل آخوندهای این دوران و همان دوران شما، مثل همان سید ابوالقاسم کاشانی رفیق نیمه راهتان...

راستی یادتان هست این ابوالقاسم کاشانی چقدر در کار دولتتان دخالت میکرد و چقدر توصیه و دوسیه برای استخدام این و آن به ادارات مختلف سرازیر میکرد؟! البته از امثال کاشانی انتظار این که این چیزها را بفهمند، نمیرود. آن بدبخت هم آخوند بود و آخوند جماعت اگر تو کار و زندگی و اتاق خواب مردم دخالت نکند، از غصه میمیرد. اصلا با همین دخالتهاست که این آخوندها هزار و چهارصد سال است رس مردم را کشیده اند و ول کن معامله هم نیستند.

نمیبینید؛ تو همه کاری دخالت میکنند؛ تو پوشیدن، تو نوشیدن، تو بوسیدن، تو اتاق خواب مردم، تو مناسبات مردم و برای همین هم گند زده اند به کل مملکت و مملکت را تبدیل کرده اند به یک «فاحشه خانه» ی بزرگ و درندشت. دیگر هیچ چیزی در ایران ِ این روزها قباحت ندارد؛ چون مردم قید اخلاق و ادب و تربیت را زده اند؛ چون دیده اند که متولیان اخلاق و دین، همین آقایان علما و روحانیون، خودشان چه گندابی از فساد و فحشا و پشت هم اندازی و دروغ هستند.

یکی از موضوعهای مسخره ای که من کلی برای فهمیدنش معطل شدم، قضیه ی مفتی قتل احمد کسروی بیچاره است. بعد از کلی کند و کاو، تازه فهمیدم چرا این علی شریعتی چاخان گو این قدر سنگ این بابا [مفتی قتل کسروی] یعنی آخوند علامه ی امینی را به سینه میزند. این مجاهدین خلق، این تروریستهای بعدی، درست همان سالی که قاتل اصلی احمد کسروی، نواب صفوی به دار مجازات آویخته شد، اعلام موجودیت کردند، تا مبادا جهان «از حجت تروریستی» خالی بماند و خدای خودشان را که خدای بن لادن و خمینی و نواب صفوی است، خوش نیاید. حالا میبینم و میشنوم که این شریعتی چاخانگو چقدر از این امینی «الغدیر» تعریف و تمجید کرده است. اگر رهبران سازمان مجاهدین میدانستند که برخلاف استنباطشان، به شریعتی اصلا تهمت روشنفکری نمیچسبد و او خیلی زودتر از خودشان طرفدار تروریسم و تروریستها و مفتیان تروریسم بوده است، تو دم و دستگاهشان بساط «روشنفکر زدائی و شریعتی زدایی» راه نمیانداختند. شاید یک روزی هم داستان این دوره ها را برایتان نوشتم؛ فعلا بروم سر همان پاسخهایی که به من و نسل من و بعد از من بدهکارید؛ او.کی.؟

راستی آقای مصدق، گیرم شما از احمد کسروی خوشتان نمیآمد. خب اشکالی ندارد؛ خیلیها از خیلیها خوششان نمیآید؛ ولی خونش را دیگر چرا هدر کردید؟

میدانید، من این روزها خیلی حرفها دارم که به شما بزنم. خوشتان نمیآید، نیاید. حالا که نیستید و لابد نامه ام میافتد دست هوادارانتان که با سند و مدرک هم میانه ای ندارند و از شما یک مذهب ساخته اند؛ یک مذهب تازه و خودشان هم شده اند شیعه ی شما؛ شیعیان مصدق؛ درست مثل شیعیان علی ابن ابیطالب یا شیعیان امیرالمومنین معاویه بن ابی سفیان؛ البته این آخری دیگر شیعه ندارد. شیعیانش با خودش به تاریخ پیوسته اند، ولی شیعیان آن اولی حالا تو مملکت ما دارند حکومت میکنند، و همان سنت او را برای «بکش بکش» به کار میبرند. تا همین حالا هم سی سال است این شیوه را برای استمرار حکومتشان به کار گرفته اند و اصلا خجالت نمیکشند؛ ککشان هم نمیگزد که بفهمند قرن بیستم و بیستم و یکم، یک فرقهایی با 1400 سال پیش، آن هم در میان آن اعراب بدوی که جز شمشیر و خشونت، زبان دیگری را نمیفهمیدند، دارد...

حتما خبر دارید که همان عربها نگذاشتند این اولی بیست و پنجسال خلیفه شود، چون خیلی از آنها را کشته بود. خانواده ی عربی نبود که زخم شمشیر این خلیفه ی بعدی را به تن نداشته باشد. با این همه این ملت فراموشکار از این اولی یک پیغمبر جدید ساخت و یک دین جدید؛ همان علی شریعتی چاخان گو هم چیزهایی در باره اش نوشت که تو دکان هیچ عطاری پیدا نمیشود. بیخود نیست که 95 درصد مسلمانان جهان، شیعیان علی ابن ابیطالب را اصلا جزو آمار مسلمانان به حساب نمیآورند و کافرشان میخوانند. از یک میلیارد و دویست/سیصد میلیون مسلمان در تمام دنیا، فقط صد میلیونش شیعه هستند که بدبختها یا ایرانی اند و یا در کشور فلک زده ی عراق؛ آن هم مجاور قبور امامانشان هر سال به سر و کله ی خودشان قمه میزنند و دنیا را برای این تئاترشان به خنده و گریه میاندازند؛ یعنی باز هم [به قول همان مسلمانها] حرکاتی غیراسلامی و بت پرستانه،. من که با همه شان از دم مخالفم؛ خوشتان نمیآید، نیاید، ولی اینطوری است.

میدانید اقای مصدق، من در تاریخ جدید ایران فقط دو پادشاه را دوست دارم؛ یکی نادرشاه افشار را و یکی هم همین رضا شاه پهلوی را که شما این همه چوب لای چرخ حکومت خودش و پسرش گذاشتید و سر آخر هم باعث شدید که دوباره حکومت بیافتد دست همراهان و همکاران فک و فامیلتان شاهان قاجار آخوند زده.

البته میدانم که شما این حرفها را باور نمیکنید. حق هم دارید. چون شما هم شیعه هستید، یعنی شیعه ی یکی دیگر و اگر حرف مرا باور کنید، آن وقت معلوم میشود که به قول برتولت برشت، در پایه های ایمان هزارساله تان [1400 ساله تان] شک افتاده است. بیخود نیست که برای اعلام و اثبات وفاداری تان به نظام پادشاهی و قانون اساسی مشروطه، پشت جلد قران را امضاء میکنید و به دست تاریخ میسپارید. این، یعنی این که تا دینش به سلطنت و نظام پادشاهی وفادارید.

میدانید من اگر جای شما بودم، این کار را نمیکردم. این کاری که شما کردید، کار درستی نبود. شما با این کارتان دین مردم را بازیچه ی حفظ قدرتتان قرار دادید و این خیلی بد بود. رک و راست میگفتید که به نظام حکومتی ایران وفادارید. اصلا مگر دیگر نخست وزیران ایران در آن دوران هر روز مجبور بودند قسم/آیه بخورند که به پادشاه و ملت خیانت نمیکنند و پشت قران را امضاء میکردند؟

کدام نخست وزیر دیگری این کار را کرده است؛ بجز همان سوگند در آغاز کارشان در مجلس. لابد میخواهید بگوئید مجبورتان کرده اند، نه؟ اینطور نیست. خودتان هم میدانید اینطور نیست. آنقدر آدم ناباب برای ملت و حکومت دور و بر خودتان ردیف کرده بودید که کک به تنبان همان شاه جوان تازه کار هم انداختید. اصلا چه کسی میتوانست مردی چون شما را [با آن همه ید بیضا] مجبور به کاری بکند؟!

اما این مقوله ی ترور و ترورهای سیاسی/مذهبی در دوران شما و پیش از شما راستش خیلی جای حرف دارد.

اصلا میدانید که به دلیل بی توجهی شما و دولتتان به بافت اخلاقی/فرهنگی جامعه ی ایرانی، جامعه ای که تازه چند سالی بود امنیت را تجربه میکرد، و تصویر و تصوری از آزادی نداشت، آن همه خرابکاری در این مملکت شد؟

درافتادن با این بافت ناکار فرهنگی و مذهبی کلی تجربه میخواهد. خم رنگرزی نیست که یک ملت عقب افتاده ی مذهبی مقلد هر جوجه آخوندی را بکنید توش و از آن طرفش ملتی آزاده و آزادیخواه و آزاداندیش تحویل بدهید. آزادی چیزی نیست که شما بتوانید به مردم ارزانی کنید. برای آزادی باید فهمش را داشت، میدانستید؟

از همان زمانی که متفقین رضا شاه را مجبور کردند ایران را ترک کند و به ژوهانسبورگ برود، تا سال 1332 ملت ایران از آزادی نسبی برخوردار بود. البته آزادی به معنی بلبشو و خیز برداشتن دوباره ی آخوندها و تجزیه طلبها و وطنفروشها برای آنارشی بازی؛ و شما هم از این قاعده مستثنی نبودید بدبختانه؛ میدانید چرا؛ چون محمد رضا شاه پهلوی خیلی جوان بود و هنوز نتوانسته بود حکومت کند؛ بیچاره داشت «سلطنت» میکرد.

در همان «آزادی»های این دوران دوازده ساله بود که شورویها توانستند نصف مملکت ما را ملاخور کنند و خوابهایی طلایی برای بالاکشیدن بقیه اش ببینند. شما هم در تمام این دوران یا وکیل مجلس بودید و یا نخست وزیر. وکیل همان مجلسی بودید که به آن مجلس «خاکبرسرها» میگفتید. یادتان هست؛ همین مردم شما را انتخاب کرده بودند. لابد دیگر منتخب مردم نبودید، برکشیده ی مجلس و شاه بودید برای پست نخست وزیری و به همین دلیل هم به مجلس آن حرفهای رکیک را میزدید؛ توی سرشان میزدید؛ شانتاژمیکردید؛ بست مینشستید و با شانتاژ و غش و ضعف اختیارات ششماهه ی مجلس یعنی قوه ی مقننه را به رئیس قوه ی اجرائیه که خودتان بودید، تحویل میدادید و تازه بقیه اش را هم میخواستید. بازهم با کلی کشمکش و شانتاژ درخواست یک سال دیگر این اختیارات را میکردید. حتما یادتان نرفته که همین شانتاژهاتان زمینه ای شد برای این که تنها شوید و تنها بمانید و کسی دیگر برایتان تره هم خرد نکند. نه مردم، و نه همراهان و یارانتان که آنها هم خیال میکردند از آن شلوغبازیها و جو سازیهای شما آبی برایشان گرم میشود. بعدها که دیگر شما همه چیز را فقط برای خودتان میخواستید، همگیشان عقب کشیدند؛ یادتان هست؟!

شما از قوام السلطنه هم خوشتان نمیآمد. از احمد کسروی هم خوشتان نمیآمد. یادتان نیست چه قشقرقی راه انداختید که دولت قوام را از کارکرد بیاندازید؛ بعد هم خانه و زندگی اش را مصادره کردید؛ یادتان نیست؛ همین وزیر خارجه تان حسین فاطمی این بلاها را سر آن بیچاره آورد. البته من هم از او خوشم نمیآمد، ولی بابا معتقد بود که قوام سیاستمدار درستی بود؛ ایران دوست بود؛ بابا مخصوصا از کلاهی که قوام السلطنه سر استالین گذاشت، خیلی تعریف میکرد؛ اما به نظر من مردان سیاسی نمیتوانند آدمهای درستی باشند؛ چون برای به قدرت رسیدن و در قدرت ماندن، خیلی کارها میکنند که درست نیست. درست مثل خود شما؛ یادتان نیست؟

البته من هم میدانم که در دوران نخست وزیری همین قوام السلطنه [تلویحا] ریختن خون احمد کسروی مباح شد. مگر پاسبانها و ژاندارمها در همین دوران نبودند که ایستادند تا نواب صفوی چاقو به سر و گردن کسروی زد؛ مگر همینها برای تروریستها هورا نکشیدند؟

شما هم در این راستا همکار قوام بودید. شما هم میخواستید در در راستای سیاست «رضا شاه زدایی» به قول محمد علی فروغی «به دین هم حمایت» کنید؛ برای همین هم با دخالت شما در قوه ی قضائیه یا دست کم با رضایت دولت شما و شخص شما، قاتلان کسروی بیچاره لقب «قهرمانان ملت» گرفتند و از زندان و مجازات معاف شدند. اینها را در کتابهای تاریخی هم نوشته اند؛ نخوانده اید؟

من از رضا شاه بیشتر از همه ی شماها خوشم میآید، که نه در اروپا و در دانشگاههای مدرن درس خوانده بود، و نه ادعایش را داشت و نه عنوانهای گزاف دکتر/مهندسی به دمش میبست، ولی آنقدر مدرن بود که بداند هر بدبختی و عقب افتادگی که ما داریم، از دست همین قشر پلید آخوندهاست. برای همین هم تا میتوانست، تا توانست دست درازشان را از دامن دادگستری و آموزش و پرورش مملکت کوتاه کرد؛ ولی شما چه کردید؟

من البته همه ی کارهای شما را منفی نمیدانم. شما معجون عجیب و غریبی بودید؛ ملقمه ای از باصطلاح روشنفکرانی که این روزها اسم ملی/مذهبی به خود داده اند. با این همه، این که نگذاشتید مهدی بازرگان وزیر فرهنگ دولتتان شود، خیلی خوب بود. اگر بازرگان میآمد سر وزارت فرهنگ، سر دختربچه های مردم لچک میکرد، کما اینکه سالها بعد آمد و کرد. من خودم بازرگان را از نزدیک دیده ام. پیرمرد حاضر نبود هنگام گفتگو به صورتم نگاه کند؛ لابد میترسید بهشتش خط خطی شود.

همه تان همینطور بودید؛ شما، قوام السلطنه، هژیر، سهیلی، فروغی؛ همه تان میخواستید به هر حیله در دل آخوندها رهی پیدا کنید. نمیخواستید سیاست گندزدایی رضا شاه ادامه داشته باشد. به مملکت گند زدید و حالا گندش، نسل ما و نسل بچه های ما را هم گرفته است. نمیبینید؛ گندش دنیا را برداشته است.

من از شما واقعا تعجب میکنم. شما که در مجلس چهاردهم نماینده بودید، شمایی که زمانی والی استان فارس و توابع بودید، شما که کلی پست و مقام دیگر داشتید، شما که از آن شازده قراضه های قاجار نبودید و تحصیل کرده ی اروپا بودید. شما که خواهر زاده ی آخرین شاه قاجار بودید، یعنی نمیدانستید که قاجارهای خرافات زده چه بلایی سر این مملکت آورده اند که با اصلاحات رضا شاهی و با تغییر سلسله ی سلطنتی مخالفت میکردید؛ شما با همان شاهی مخالفت میکردید که در زمان جنگ جهانی دوم کلی پاسپورت ایرانی برای یهودیان فراری از چنگال حکومت وحشت نازیها صادر کرد تا جانشان را نجات دهد، ولی شما حتی شناسایی دولت اسرائیل را که نخست وزیر پیشین ایران، ساعد مراغه ای انجام داده بود، کنسل کردید؟

فامیل بازی به جای خود، ولی واقعا شما نمیدانستید که ایران هر چه زودتر از شر حکومت مذهب زده ی قاجار خلاص شود، هم برای خودش بهتر است و هم برای دنیای متمدن؟ نمیدانستید که شکستعلیشاه یکی دیگر از اقوامتان نصف مملکت را به تاراج داد، آن هم با همدستی ِ همین آخوندهای لوس و بیمزه؟

واقعا من دیگر دارم خیال میکنم که شما نه تنها حقوق نخوانده اید، بلکه اصلا از تاریخ هم هیچی سرتان نمیشد. همه ی عنوانهایی هم که به شما داده میشود، از همان عنوانهای چاخان ساخت کارخانجات علی شریعتیهاست و لاغیر. خب؛ من چند نسل بعد از شما به دنیا آمده ام. وقتی آمدم که آخوندها خیز برداشته بودند مملکت را درسته بچاپند و چاپیدند. میدانید الگوی آخوندها برای حکومتشان، همان دوران قاجارهاست؛ همان دوران ِ همراهی پدرها و عموها و داییها و فک و فامیلتان، یعنی همان شازده قراضه های قاجاریه، با ملاها!

خیلی دلم میخواست میخواندم که یک جایی شما در دانشگاهی دو واحد درس آزادیخواهی و آزادگی گذرانده اید، تا دیگر آزادی را با آنارشیسم عوضی نمیگرفتید. این مردم بدبخت عقب افتاده همیشه این دو تا مفهوم را با هم عوضی گرفته اند. بیخود نیست که این آخر و عاقبت من و ما و نسل ما و نسل بعد از ما است.

یادتان نداده بودند که قانون باید از حقوق شهروندان حمایت کند؛ یاد نگرفته بودید که تروریستها و قاتلها را باید مجازات کرد؛ یادتان نداده بودند که برای لبخند هر شازده قراضه و آخوند زپرتی، قوانین مدنی و جزایی کشور را نمیشود و نباید زیر پا گذاشت؟!

نمیدانستید که برای آزادی، و برای آزادگی باید آگاهی داشت؟ در همین اروپای امروزی و در همین قرن بیست و یکم هم هر کسی به بهانه ی آزادی نمیتواند هر غلطی دلش خواست بکند. فکر میکنم اولین درس آزادیخواهی شناختن مسئولیت در قبال دیگر شهروندان است. در دانشگاههای دوران تحصیل شما از این واژه ها خبری نبود، یا بود و شهوت قدرت همه را از یادتان برده بود؛ راستش را بگویید لطفا!

باور کنید اینجا نه محاکمه ای در کار است و نه اعدام و زندانی. شما هم به نام و نانتان رسیده اید و شده اید شهید کربلای 28 مرداد و خودتان را هم بیمه کرده اید. دست کم بگذارید من بدبخت بدانم چه بر سرم آورده اید آقای «پیشوای آزادی» نازنین!

اگر شما در مجلس و هیئت دولتتان در اتاق خوابتان برای شانتاژ غش و ضعف میکردید، من بدبخت فقط از روی بدبختی و بیکسی اعصابم به هم میریزد. نه قدرتی دارم که برای نگه داشتنش دست کسی را ببوسم و نه در حسرت قدرت و مقامی ام که به عنوان یک زن از زیر لنگ و پاچه ی مافیای قدرت در ادبیات و سیاست رد شوم و به آنها حال بدهم که اجازه بدهند پا به اقلیم از ما بهتران بگذارم. هر چه هستم و هر چه بشوم، نه برای دستبوسی و پابوسی شاه و فقیهی است و نه باندبازی و بندبازی گذشتن از بعضی عفت و طهارتها. باور کنید؛ چه خوشتان بیاید و چه نیاید، خیلی دلم میخواهد برایتان بنویسم که «پیشوای آزادی» نیستید. شاید بتوان شما را پیشوای یک مشت جوان نا اگاه و پرشور خواند که حالا دیگر جوانان قدیمند و خیلیهاشان رخت کشیده اند به دیار فعلی شما و خیلیهاشان در شرف این کارند.

خیلی از این خیلیها حالا آنقدر پیر و پاتال شده اند که بالاخانه شان تقریبا تعطیل است و شده اند عینهو موزه های دوران هرودوت و اهرام ثلاثه ی مصر. جز چند صد کیلو عکس رنگ پریده ی سیاه و سفید، چیز دیگری یادشان نیست. حرف که میخواهند از مرجع تقلیدشان، یعنی شما بزنند، آب دک و دهانشان راه میافتد و هی باید با دستمال کاغذیهای چهارلایه دور دهانشان را از تف مبارکشان پاک کرد. حالا جای شکرش باقی است که آب دهانشان تبرک نیست، اگر بود چه خاکی باید به سرمان میریختیم؟

«تبرک آب دهان شیعیان و شهدای «پیشوا» دم قبرستان ابن بابویه یا احمد آباد، کیلویی فروشی؛ آی بدو بابا، از دست میدی ها»

بازار سیاه تف متبرک!

اینها برخی از شیعیان شما هستند که با «براندازی» حکومت اسلامی بدجوری مخالفند. کلی از همینها کباده کش همین حکومت اسلامی بوده اند. دوست دارید اسم چندتاشان را ببرم؛ آن کدامشان بود که وزیر خارجه ی حکومت اسلامی شد؛ کریم سنجابی؛ و آن یکی که وزیر کارشان شد و طفلک را بعدها بدجوری ناکار کردند؛ بله؛ داریوش فروهر را میگویم. راستی شما چگونه اجازه میدادید کباده کش شیعیانتان چاقوکشها باشند؟

میدانید ما ملت بدبختی هستیم. هرکسی هر کاری در زندگی اش کرده باشد، اگر بدجوری بمیرد، میشود شهید و میرود در رده ی شهدای کربلا و عاشوراهایی این چنینی؛ نمونه اش همین حسین فاطمی، رفیق دیر و دور شما!

از همه ی ما تنها سنگ قبری میماند و چند خروار خاطره، در خاطره ی آنانی که دوستمان دارند، و چند یادگاری دست این و آن؛ و چه خوب که زندگی درستی کرده باشیم. آفتاب حتی در غرب هم خیلی زیر ابر نمیماند. آنجا هم که همیشه ی خدا هم یک عالم مفتی و ملا و محتسب ایستاده اند که گل روی آفتاب بمالند. اگر به روی همه ی این خاطره ها گل هم مالیده باشیم، میرسد روزی که دیگر دفتر و دستکها در اسباب کشیها لو میروند و خودشان، ضد خودشان را در آستینهای بیقواره شان میپرورانند؛ باور کنید!

آقای مصدق نازنین، خیلی حرفها دارم که برایتان بنویسم؛ اگر «امان» یافتم؛ باز هم خدمتتان خواهم رسید؛ فعلا شب و روزتان در «بهشت» وعده داده شده از سوی آخوندها خوش!

با احترام و بدون پیژاما شلوار

نادره افشاری

- شکست علیشاه لقبی بود که مردم به فتحعلیشاه برای از دست دادن نیمی از کشور داده بودند.


Share/Save/Bookmark

Recently by Nadereh AfshariCommentsDate
نادره افشاری درگذشت
10
Nov 10, 2012
پیش از حکومت کهریزکی اسلامی
-
Jun 29, 2012
جادو
-
Apr 01, 2012
more from Nadereh Afshari
 
Mammad

Wow!

by Mammad on

Bashing Dr. Mosaddegh has become very fashionable. "Har kasi keh az maadaresh qahr kardeh" bashes the old patriot! And why not?

Those who look to Obama - the President of the same country that overthrew the old patriot - to give them an "unprecedented opportunity for democracy" must bash the old patriot, calling him a "nagging reactionary icon."

Those who are malijak of Shahbanou and Prince Reza, and report on their every enlightening move, must bash the old patriot!

Those whose agenda is attacking people's religion and beliefs must bash the old patriot.

Those who seek legitimqacy by associating themselves with foreign powers must bash the old patriot.

Those who want to rewrite the history must bash the old patriot.

And, a disgusting part of this bashing is that, people like Mirfetros and - this is not a typo - Nahavandi - the man who played a big role in the fascist Rastakhiz Party - are presented as "scholars!"

No, they are not scholars, but "scalars," meaning, as we know from mathematics, they represent just one infinitesimally small point, have no direction, no dimension, and no significance!

But, bashing the old patriot is not enough. "Shah ham baayad qosl-e ta'mid daadeh besheh" to provide "space!" So, we discover that the Shah was actually a democrat, but the coup prevented him from showing it! So, it was the old patriot's fault again!

So, what did Shah do? At the height of his power he founded the fascist Rastakhiz Party and said, "anyone who does not like it, can get his passport and go" - just as Mesbah Yazdi said - and to prove his point, he executed 9 political prisoners the 1367-style just 3 three months later, as Abbas Sourki, one of the prisoners that was murdered, had predicted it himself.

//www.pbs.org/wgbh/pages/frontline/tehranbure...

The enlightened Shah also murdered so many women  - just like the IRI - although in fairness he also did give them rights (as the article below also acknowledges)

//www.pbs.org/wgbh/pages/frontline/tehranbure...

The author also "oqdeh goshaaei mikoneh," attacking Dr. Shariati and others who had praised the old patriot. Apparently, she thinks that because the late Dr. praised the older Dr., that discredits him! The author talks about the corruption of the Qajar, but does not mention the corruption of the Palavis! By 1935, Reza Khan, the poor village man, had become the richest in Iran by confiscating people's lands, and declaring them as "Amlaak-e saltanati." And, his would be democrat son had amaased $40 billion when he fled Iran ($40 billion according to his "golam-e jaan nesaar, Ardeshir Zahedi, not me, and note how much $40 billion of 1979 is worth now!).

This is, of course, not surprising. All those who cannot see that, (i)  the Revolution was not created in a vacuum, but was created by what the Shah had done himself, and (ii) the Revolution was hijacked precisely, again, because the Shah had created a political vacuum by eliminating every progressive/nationalist/secular leftist group, have to blame anybody but themselves, the Shah, and his cronies. Even Amir Asadollah Alam, the most loyal servant of the Shah - his qolaam-e jaan nesaar - casts doubts repeatedly on what the Shah was doing - just read his memoirs.

No matter how hard "bi hoviyat"people like the author and her cheer leaders try, Dr. Mosaddegh was a true patriot that will forever live in the hearts and minds of all the truly nationalist Iranians and, indeed, all those nations that struggled against colonial powers.

Mammad


MM

references Farah? - Look at Mehrban's comment. Sound advice.

by MM on

.


maziar 58

degardisi........

by maziar 58 on

Remember that word from the science class ?

it was talking about (doreyeh-takamol) in term of :from the conception and the whole process of the growth.........

I believe Iran and Iranians are in the same process to reach that point.

And also with all due respect to Mr. Mossadegh the left Intellectuals of 50's with the Russian back-up had a PLAN for their 16th Republic (Iranestan) all them being fact or theories are just told by many;I wasn't even born  in that times.

**P.s  Mrs. pahlavi on occasion would visit ms. mossadegh (PM's daughter)in an senior citizen center in switzerland where she was hospitalized till her final days bringing her box of choccolate(her favoritE)anfd flowers.....how many other JM or mossadeghi have done that ?          Maziar

Farah Rusta

Right on the money Benross re "intelectuals"

by Farah Rusta on

On the question of one-party democracy, however, please bear in mind that it is/was supposed to be a transition solution and not a permanent one.

Funny enough, our Tudehi friends here had no problem with the Sovietic one-party system but Rastakhiz was supposed to be a bad idea! 

 

FR


benross

‪Because I want to write 'الاحضرت' and quote Noam Chomsky

benross


Why you guys so slavishly accept whatever a foreign "expert" puts on paper but are scared to read the home-grown research?

Because I want to write 'alahazrat' and quote Noam Chomsky left and right that's why. That makes me 'intellectual'. You got a problem with that Farah?!

Anyhow about Rastaakheez, even when I was musing with a single party modern ruling political organization (which was inspired by the concept of 'centralism democracy' of communist parties) and I have no doubts that the Shah idea also was inspired -as many other things he did- from the communist models, but there was a fundamentally ignorant, or utterly out of touch -or both- in this Rastaakheez concept. Such idea, even if it is conceived in a bubble on the top, it has to land on the ground, and build up its presence from ground up. It can never ever be imposed from the top and be successful. I can't even fathom how it could be seen as a workable idea back then by ANYBODY.


Farah Rusta

MM jan please grow up!

by Farah Rusta on

We can continue repeating those lines for as long as you wish but to no avail. Why you guys so slavishly accept whatever a foreign "expert" puts on paper but are scared to read the home-grown research?

 

Now keep repeating your lines dear ..., 

 

 

FR


Farah Rusta

Little knowledge can be misleading

by Farah Rusta on

As I have mentioned in a different blog a few weeks ago, Rastakhiz was not an anti democratic concept per se as is witnessed by the experinces of other countries.

A single party democracy, as its name implies, is democratically
enshrined in the constitution of a country that opts (usually
through a referendum) to follow it. It used to be a feature of post
colonial rule that made the country unite behind one (anti colonial)
leader and any opposition was deemed unnecessary. India's INC and many
post-colonial  African nations were good examples until their nations
were politically mature and ready to vote for other political
persuasions. Of course there are often other parties that form a
coalition with the main (ruling) party. In Iran the concept of
Rastakhiz was not anti-democratic per se (given the inefficiency of
the previous 3-party system) but as I said before it was not given
enough time to render any result.

 

FR


Mehrban

You pose a very interesting question

by Mehrban on

Benross, there has never been a question in my mind that Jebh e Melli made a grave mistake in trusting Khomeini but you pose an interesting question here that; was it merely a mistake or there was something akin in their way of thinking to that of Khmeini, this is a very interesting question that I can not answer my thinking has always been the former.  

Let me also regress and say what I should have said in a few comments before that Mossadegh was put under house arrest in 1953, he died I believe in 1967 it was in 1975 that the king abolished all pretenses of Democracy and established a single party rule (his) under the name of Rastakhiz.  So by no means there were any evidences of an evolutionary path to Democracy.   So to say that if it was not for Mossadegh, the king would have been the most Democractic ever makes very little sense when 22 years after Mossadegh was politically (at best sidelined) and 8 years after his death the king closed all doors to Democracy.  

Benross, I know that you did not make that claim but I choose to say it in this comment.

As for going forward, Iran is a funny country where about 50 billion dollars grow out of the ground every year without anyone having to do much.  So theoretically anyone who can pay some thugs and has the stomach to repress dissent can run it while the oil flows.   With all of our sour political experiences many are apprehensive to give any kind of position to anyone (even a constitutional Monarch) as it can turn into an absolute Monarchy with the help of some thugs in no time.    Having said that, I am aware that a Republic is not fully immune from that fate either as we see in the case of Egypt and/or Syria. 

So neither system is a guarantee of Democracy but maybe (again just maybe) a President of a Republic (by the virtue of embedded term limits) is easier to replace than a Constitutional Monarch position to be terminated.

I quoted (loosely) one of our fellow bloggers Q in his very sound advice to the Monarchists (in your case Constitutionalists) not to be coy or cute but I think the fact that he would even entertain such advice to me was an indication of desire for some political order and stability even from one of the staunchest supporters of the Islamic Republic.  Q sorry if I am putting words in your mouth but what ever your intentions, the advice was a good one.

Right now, it seems to me that the field is wide open, a Constitutional Monarchy has as much chance as a Secular Republic.....  Benross maybe you (or anyone who cares to) can create a road map, get RP on board and maybe people will fall in line.  Thank you for your thoughtful discourse.  


MM

references Farah? - Look at Mehrban's comment. Sound advice.

by MM on

.


Farah Rusta

Sound advice MM? Look at Kaveh's comments - gems!

by Farah Rusta on

And talking about mud slinging, I suggest all anti-Pahlavis including our friend Merban, follow the advice of her new friend, Q - my chief web stalker - as quoted by the former. LOL.

 

 

FR


benross

Dear Mehrban

by benross on

For as long as I can remember, I've never been pro-Shah during the reign of the Shah. As a student, maybe not in elementary school but at least in high-school, the first thing I was doing at the beginning of the school year was to tear off the first page of my new school books, the picture of the Shah. Simply because the society wasn't giving me the space I needed to breath and the Shah was the sole symbol of power in the society.

But I could see one thing, right from the beginning, that non of these Mossadeghists or leftists could see. That this Khomeini guy is not the type of guy that could provide the type of space I needed to breath. I wanted more of modernity that Shah was able to provide. That guy wanted non of it.

That's why that ever since, the question for me was that how these people could not see the obvious as clearly as I could see? Were they so stupid to be so easily fooled by an akhoond, or they simply were not looking for the same thing that I was looking for.

So the issue of restoring the constitution for me is simply putting back in power something that has never lost its legitimacy. In other words, I'm not advocating to restore the monarchy. The monarchy, in the eyes of an Iranian for a modern Iran, is already there and has never left us to be restored. It's just a matter of giving back the power to a legitimate historic path for modernity that should have had it to begin with.

It's only then, that I can ask for the space to breath that the Shah was unable to provide. This is not my 'vision'. It's the lack of vision of everybody else. If everybody else want to keep doing their Pahlavi bashing, be my guest. I just don't take any reactionary crap. That's all.

So one step at a time. Let's root out the reactionary thoughts amongst those who claim modern values first, then establishing a clear agenda and a mechanism by which the freedom will shape the future system of Iran will become a no brainer.

The mess is somewhere else.


Mehrban

Benross, you took the words out of my mouth

by Mehrban on

"We will never get out of this mess as long as we categorize ourselves by last century terms. Being Mossadeghi, Shahi or Leftist."  

I agree with this whole heartedly.  

About restoring a Monarchist, Islamic constitution I am not yet convinced.  I wish you would write further about your (constitutionalist) vision on the actual mechanics of such change.  In your vision, at what point would the people of Iran decide if they want to restore the Monarchy or opt for a Republic?  A lot has happened in Iran in the last 30 years.  Many many sacrifices from the people in Iran (some from us abroad) to suggest an approach that would imply the reign of RP by default seems unfair for us to talk about here outside of Iran without the nod of the ones who have actually lived under IR.  Benross I may not understand fully what you are suggesting or the implications of it but I am all ears.


benross

Mehrban

by benross on

We will never get out of this mess as long as we categorize ourselves by last century terms. Being Mossadeghi, Shahi or Leftist.

And the reason is pretty simple: we make an idea THEN build supported 'facts' around it. This is why the link you provided is very telling, not by its content, which as you said was coming from a publication unknown to you, but by the thought process that prompted you to do it. We will keep doing this until eternity. Because we are dislocated, with a country in shamble, and no steady ground to hold on to it. We will all continue to do this.

This is precisely why I say, forget about Shahi, forget about Mossadeghi, forget about Leftist. We have a legitimate constitution to restore... whatever it is and as it is. Once we hold on a steady ground, we will be able to reflect on future improvements.


Mehrban

Kaveh Parsa

by Mehrban on

I can see that you are more interested in twisting what I wrote rather than Mossadegh's reputation.  As I said in my original post which you have opted to ignore, the article was referenced in the news section of IC (iranian.com).  I am not a follower of the original publication, as a matter of fact, this particular article has been my only exposure (through IC news) to the publication in question.  


default

Mehrban

by Kaveh Parsa on

So let me get this right, FR's comment prompted you to associate her comment to ALL "shahis" and the shah himself, hence your comments. But a site that you (as a follower) refrenced should not be associated with the great man himself & ALL his supporters? What a Joke indeed!!

Good night


Mehrban

Kaveh Parsa

by Mehrban on

My mistake not to research the site in question properly in advance.  However,  I did not by any means associate Mossadegh's name with that site. 


default

Dear Mehrban

by Kaveh Parsa on

More Gems from your refrenced site:

//majid14.blogfa.com/post-1137.aspx

//majid14.blogfa.com/post-1140.aspx

It is you who is  sullying the name of a Great man (Dr Mossadegh) by associating his name with a site like this, whose agenda is pretty clear.

What you have done here is nothing other than what you accuse the "shahis" of doing, i.e. your intolerance of criticism of Dr Mossadegh. Next time please don't hold back, go for it :(

چون نيك نظر كرد پر خويش در آن ديد گقتا زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست


Majid

مهربان جان

Majid


 

 

اگه  یک مرغی بعد از یازده تا کامنت، شصت و دوتا لینک و دوازده تا ویدیوی الصاقی هنوز یه پا داشت زحمت زیادی نکش!

 


MM

references Farah? - Look at Mehrban's comment. Sound advice.

by MM on

.


Mehrban

DK jaan, one comment, then on a more productive note (maybe)

by Mehrban on

Millioner mollahs were the best thing that happened to the prior regime to pale their corruption in comparison.

Now on a more productive note;  Our very own fellow blogger "Q" with whom I hardly ever agree wrote a very insightful comment as advice to the Monarchists.  I can not reproduce the comment verbatim but it was to the effect that stop your old and tired stance of mud slinging which has made you the most ineffectual opposition in the last 30 years.  He also added that you need to re-evalute yourselves and your vision for Iran and present it in a new way.  Sorry Q if I have mangled your clear message (maybe you should repost the original).

In RP you have a possibility he has done nothing wrong - although he has almost done nothing :-).  Maybe (purely as an example) he can take on the cause of Iranian refugees which Laleh Gilani has taken on (just a thought).  Maybe his supporters should help him define himself and the utility of a constitutional Monarchy in a way that could be convincing to Iranians, trying to sully Mosadegh's reputation(not you DK) keeps you in the same ineffectual level of discourse and divides the opposition (our exchange as a good example).  Q said something to the effect of make yourselves into a new alternative not the old tried and rejected one.  I second him in that it may (just may) work.


Darius Kadivar

Mehrban Jaan No You Don't ...

by Darius Kadivar on

For I don't think You Even Know what You mean by Corruption when you pronounce it :

Millionaire Mullahs - Forbes.com  

no more than That Stupid Fool Mike Wallace:

//www.youtube.com/watch?v=N95jAvKliJU

Or the poor devils who voted for Your Republic some 30 years ago ...

//www.youtube.com/watch?v=2ya4TUnIxds

But indeed Self Pity Is Not My Cup of Tea :

//www.youtube.com/watch?v=8QY1T-2f_KM

 

 

 


Mehrban

Dk, I know, there is little else to be proud of from that court

by Mehrban on

so be my guest flaunt their indiscretions and corruption with pride.


Darius Kadivar

Besides Mehrban Jaan if You're Looking for Real Gossip Material

by Darius Kadivar on

All you have to do is ask from the Grand Chambellan ... ;0)

I can supply you with a list of Alledged Air Head Mistress' ...

Marie Lebey ( wife of Soccer Champ Dominique Rocheteau):

On Apostrophes with famed critic Bernard Pivot ( who doesn't take her seriously at all):

//www.ina.fr/art-et-culture/litterature/video/CPB86003054/femmes-enfermees.fr.html

With French Talk Show Host Thierry Ardisson ( Who takes her Very Seriously) :

//www.ina.fr/ardisson/lunettes-noires-pour-nuits-blanches/video/I07242561/marie-lebey.fr.html

Book available on amazon.fr:

Dix-sept ans, porte 57

And In Playboy:

//cot.priceminister.com/photo/237577630_L.jpg

Available for Masturbation for all Frustrated Male Jomhurykhah's Here for 10 Euros Only:

Playboy (Édition Française) - Tour De France 86 - N°12

Michelle Mercier (Actress Movie Star):

Another one was Michelle Mercier the French Actress who played Angelique Marquise des Anges:

LA PRINCESSE & LA MARQUISE: Princess Soraya and Angélique Marquise des Anges

Now Could  Someone now tell me what was the Old Doctor's Favorite Dirty Sexual Position ? ...

Or When is the next Presidential ERECTION by the Way ? ...

//www.youtube.com/watch?v=W35jyo5iF0s

To Think that even for this type of dirty laundry Republicans still need Educated and well informed Monarchists who know their King's history to supply them with reliable Anti Royalist Ammunition which they could not find otherwise ...

What would you do without us ? ...

LOL

 


Farah Rusta

Told you! Its more about teasing than having a discourse

by Farah Rusta on

MM

 

The facts that I have mentioned in my earlier comment about Mosaddegh and his anti-modernism can be found in the writings of Jalal Matini, Ali Mirfetros and researchers like Manouchehr Yazdi and Houshangh Nahavandi. These are not accusations but fact-based cases. As an example, Mosaddegh's good relations with both tribal chieftains of the Qashqaiee and Bakhtiari tribes. They were his supporters, particularly the Qashqaiees, They saw him as no threat to their feudal regime and he was no threat to their abuse of power over their peasant farmers. Khosrow Qashqai was Mossadegh's adviser on tribal matters. Also consider Mosaddegh's closure of mixed sex schools, through his minister of culture, Mehdi Azar, and his deputy, Mehdi Bazargan. If you and any other can show me evidence of Mossadegh's awarding voting rights to women or equal rights with men in marital matters I would appreciate it.

Ananymouse

You are asking a hypothetical question but let me tell you what my best guessed answer would be: If there was no Mosaddegh, Mohammad Reza Shah would have proceeded to be one of the most democratic monarchs around. Mosaddegh showed him that even when a leader (Mosaddegh) is popular with the masses and is supposed to be democratically elected (another myth) he could abuse his powers and go against the very constitution to which he was sworn in to remain faithful.

Oktaby

I have always invited my critics to present their fact-based arguments free from political slogans and "zendeh baad, mordeh baad". But all that I get is often their personal interpretations of dubious history.

Mr Targol

Can you please list or reference those progressive bills that are supposed to have passed through the Jebeh Melli dominated Majlis.

Also, while it is sad and regrettable that Morteza Keyvan was executed along the other 26 Tudehi officers they were not fools not know of the consequences of what they were doing: plotting a violent overthrow of a constitutional government in association with and using the funds and directives from a foreign government, USSR.

Mehraban

I was expecting a more dignified and credible rebuttal from you and not something worthy of appearance in the Enquirer (not even in Hello!). 

But this is no the only problem with that article. It is hugely inaccurate and falsified. For your information Gilda (whose surname is not Azadi) is well and living a happy married life somewhere in the USA. My arguments, my dear, are not based on gossip columns in the trashy tabloids.

 

 

FR


Darius Kadivar

After Greeks defeated the Persian Empire ? ... ;0)

by Darius Kadivar on

THAT is Precisely Why DEMO + CRACY as YOU Put it Cannot Be Exported ...

YOUR American Republic's "Reign of Error" can Vouch on that Failure it seems ...

I leave you to Choose Your Chronological Order as to Your American Republic's Achievements in this regard:

Bush announcing Invasion of Iraq (2003):

//www.youtube.com/watch?v=bkOCIfNQXP0

American Troops entering Hue ( the Ancient Imperial City) in Vietnam (1968):

//www.youtube.com/watch?v=vDy0Z3HSkTE

US War Korea which resulted in splitting the country in two as we see it today  the Northern Part of which I was told has become part of an "Axis of Evil" (1950):

//www.youtube.com/watch?v=meYtoNP_bCs&p=40B49154D906F8AB&playnext=1&index=19

Oh and Last Time an Iranian Advocated a Greek Invasion ... He was nothing less than a traitor who assassinated his king and delivered his body to the Enemy...

//www.corbisimages.com/images/67/5038F1A8-8850-40BA-8DCB-9DBC1AC5309A/SF37338.jpg

I believe Alexander in all his Magnanimity gave the Bloody Traitor the treatment he deserved: DEATH !

Adding the following Epitaph to their Graves:

"Let it be Known That ONLY a King May Slay a King ..."

But as You Know when it comes to Betraying King and Country and spreading lies ... We Persians are Masters in that Art ... n'est ce pas MONSIEUR Trita Parsi ? ;0)

CASMII Columnist Soraya Sepahpour-Ulrich amongst Expat Guests of Ahmadinejad ?

EMINENT PERSIANS: Iranologist Richard Frye at Reza Shah's mausoleum (1970's)

As to Why Constitutional Monarchists use Video Footage to illustrate their arguments in a Multimedia World ? ... I suppose it's because Unlike My Jomhurykhah Friends Fossilized in the dusty pages of history we EVOLVE with our Times ...

;0) 

 

 

 


Hoshang Targol

Greek democracy led by kings?

by Hoshang Targol on

The world according to Constitutional Monarchists? It just boggles the mind. The very word DEMOCRACY as I'm sure DK, of all people in the world, is very well aware of is composed of two parts:

DEMO= people + CRACY= rule, that gives you: people's rule.

Not monarch, not clergy. not single-party system, THE PEOPLE.

Personally I was expecting more from DK, by all accounts he's the enlightened one of the lot. And why are all these sources visual. How about some modern, scholarly, serious historical research  on Greece democracy.

As a historical foot note: after the Greeks defeating  the Persian Empire, the era was named Rowers Rule, since they played a great part in smashing the Persian Navy ( the world's largest military power of its time) Source: CLR James: "Every Cook Can Govern, A Study of Democracy in Ancient Greece, Its Meaning for Today" 

All powers to the Rowers! ( it even rhymes)!!

P.S. North America had more than some 500 nations before the emergence of the US, Mexico and Canada, one of those nations the Iroquois Nation  had a very sophisticated constitution based on mass participation in any decision making process, with an emphasis  on collective consultaion and consensus. Primitive people ha?


Darius Kadivar

Pas Du Tout Sitting Bull on his Blazzing Saddle begs to differ

by Darius Kadivar on

Monarchy Means First and Foremost ORDER VS ANARCHY:

//www.youtube.com/watch?v=UGtKu2ovTYc

Without Which Civilizations could never have even emerged in the First place in any country nor for any people today all of which were shaped at some point in history by a King or a Queen.

Even Ancient Greek City States were run by Kings and Queens not Presidents:

EMPIRE OF THE MIND: The Greeks - Crucible of Civilization narrated by Liam Neeson (PBS-1999)

As for Americans Presidents they Slaughtered the native Americans who had their own local Kings and Queens and who were Absolute Chiefs from Sitting Bull to Geronimo in the name of wanting to bring Democracy to their lifestyles and instead turned them to drunkards and people with no land of their own:

//www.youtube.com/watch?v=2QUacU0I4yU

They Actually Introduced Corruption on Their Blazzing Saddles:

//www.youtube.com/watch?v=P-cje17OGnQ&feature=related

 

To Go on the High Horse of Republican Virtues has often proved to be a premise to Intolerance:

VIRTUE IN TERROR: Maximilien Robespierre and the Reign of Terror (BBC)

And we know where all that Intellectual Arrogance a la Hamid Dabashi has led Our Countrymen and women for the past 30 years :

HISTORY FORUM: Mashallah Ajoudani on Intellectuals and the Revolution

But Worse has maintained us in the current mess:

DOCUMENTARY: Training of the Future IRI Political Elite ( ARTE TV)

An End to This Republican Tragic Comedy is Long Due :

//www.youtube.com/watch?v=zeVcOBHLDyE


comrade

مزاح در پیشگاه اقدس همایونی

comrade


 

 

آن داستان معروف فحش دادن کاشانی به شعبون را که می‌دانید؛ که بعد از
ماجرای کودتا در محاصره  طرفداران قرار میگیرند و شعبون برای محافظت از
جان کاشانی خطاب به جمعیت فریاد میزند: برین کنار، این خار...سه خفه شد. که
آیت الله هم از همان زیر به شعبون میگوید : خار...سه خودتی.  شاه همیشه از
تعریف این صحنه توسط اردشیر زاهدی لذت میبرد
و قاه قاه میخندید. این را گفتم تا بدانید‌ توی
دربار شاه احتیاجی به نقطه گذاری نبود اما در بارگاه اعلیحضرت جیم جیم باید
مواظب خودت باشی‌....  

"Learning carries within itself certain dangers because out of necessity one has to learn from one's enemies."



 


Mehrban

That King and Queen LEAD in corruption!

by Mehrban on

this is not a commentary on a Constitutional Monarchy in general. 


Darius Kadivar

King's and Queen's Don't LEAD They RULE ...

by Darius Kadivar on

And I purposely used the Term "RULE" and Not "REIGN" ... 

But that demands a minimum of Knowledge on How a Genuine Constitutional Monarchy Operates ...

HISTORY FORUM: How Truly Democratic is The British Monarchy ?

HISTORY FORUM:The Monarchy with David Starkey (Cambridge University)

Monarchy And Democracy - NPR Talk of the Nation Q&A with Listeners ( Dec 2nd, 1998)

Something That Our "Elite" was not able to Grasp and Doomed it's Own Chances of Establishing a genuine Democracy in Iran where Precisely the King or Queen would REIGN and NOT RULE ...

All this DUE TO OUR COLLECTIVE IMPATIENCE & POLITICAL IMMATURITY and STILL DO :

David Starkey's "Last Word" With Maryam Namazie about Iran and the Monarchy (More4 TV April 19th, 2006)

If One can call Our Miserably UNIMAGINATIVE IRANICAN Lot an "Elite" that is ...